کمخالغتنامه دهخداکمخا. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جامه ٔ منقشی را گویند که به الوان مختلف بافته باشند. (برهان ). جامه ای که به انواع مختلف بافته باشند و اصح به فتح کاف [ ک َ ] است مخفف کمخاو، یعنی خواب کم دارد و از اینجا ظاهر می شود که خاب مخمل بی واو باشد نهایتش شعر
کمخافرهنگ فارسی عمیدجامۀ منقش که با الوان مختلف بافته شده باشد.⟨ کمخای خانبالغی: [قدیمی] نوعی جامۀ نفیس منقش که در خانبالغ (نام قدیم پکن) میبافتهاند.
کیمخالغتنامه دهخداکیمخا. (اِ) پارچه ٔ ابریشمی زردوزی شده . کیمخاب . (ناظم الاطباء). رجوع به کمخا و کمخاب شود.
کمخابلغتنامه دهخداکمخاب . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) به معنی کمخا است که جامه ٔ منقش الوان باشد. (برهان ). صاحب کشف گفته که بالکسر [ ک ِ ] صحیح است و در برهان نوشته که بالکسر و بالفتح هر دو صحیح و در رشیدی نوشته که بالکسر صحیح نیست چرا که خاب کم دارد و خاب به مع
کمخابافلغتنامه دهخداکمخاباف . [ ک َ ] (نف مرکب ) اطلس باف . (ناظم الاطباء). آنکه کمخا بافد. و رجوع به کمخا شود.
کمخابافیلغتنامه دهخداکمخابافی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) شغل کمخاباف . اطلس بافی . (ناظم الاطباء). و رجوع به کمخا و کمخاباف شود.
کیمخالغتنامه دهخداکیمخا. (اِ) پارچه ٔ ابریشمی زردوزی شده . کیمخاب . (ناظم الاطباء). رجوع به کمخا و کمخاب شود.
کیمخوابلغتنامه دهخداکیمخواب . [ خوا / خا ] (اِ) کیمخاب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به کیمخاب و کیمخا و کمخا و کمخاب شود.
کوکوزلغتنامه دهخداکوکوز. (اِ) نوعی از قماش لطیف باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). نوعی از قماش لطیف و نظیف و نفیس باشد. (آنندراج ). نوعی از قماش ابریشمین زردوزی . (ناظم الاطباء) : تشریفهای فاخر کرده روان ز هر سونخ و نسیج و کمخا، کوکوز و سای ساره .<p class="auth
کمخلغتنامه دهخداکمخ . [ ک َ ] (ع مص ) کمخ بأنفه کمخاً؛ بزرگ منشی نمود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکبر کرد و بینی خود را به نشانه ٔ غرور و کبر بالا گرفت . (از اقرب الموارد). || ریخ زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کمخ به ، ریح زد و تغوط کرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || لگام
کمخابلغتنامه دهخداکمخاب . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) به معنی کمخا است که جامه ٔ منقش الوان باشد. (برهان ). صاحب کشف گفته که بالکسر [ ک ِ ] صحیح است و در برهان نوشته که بالکسر و بالفتح هر دو صحیح و در رشیدی نوشته که بالکسر صحیح نیست چرا که خاب کم دارد و خاب به مع
کمخابافلغتنامه دهخداکمخاباف . [ ک َ ] (نف مرکب ) اطلس باف . (ناظم الاطباء). آنکه کمخا بافد. و رجوع به کمخا شود.
کمخابافیلغتنامه دهخداکمخابافی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) شغل کمخاباف . اطلس بافی . (ناظم الاطباء). و رجوع به کمخا و کمخاباف شود.
لاکمخالغتنامه دهخدالاکمخا. [ ک َ ] (اِ) نسیجی است کم بها : گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا. نظام قاری (دیوان البسه ص 21).دق مصری را به لاکمخامده میمنه آراسته با میسره .<p cla