کلاکلغتنامه دهخداکلاک . [ ک َ ] (اِ) چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. (برهان ) (ناظم الاطباء). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوه ٔ آن را بچینند. (از جهانگیری )(از انجمن آرا) (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین
کلاکلغتنامه دهخداکلاک . [ ک َ ] (اِ) دشت و صحرایی که مطلقاًدر آن زراعت نشده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بیابانهائی که زراعت بخود ندیده . لم یزرع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشتی که در آن ابداً زراعت نشده . صحرایی لم یزرع . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاکموش شود. || بالای پیشانی که تارک
کلاکلغتنامه دهخداکلاک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حلبروداست که در بخش فیروزکوه شهرستان دماوند واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کلاکلغتنامه دهخداکلاک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران است که 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
کلاکلغتنامه دهخداکلاک . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کلاچکلغتنامه دهخداکلاچک . [ ک َ چ ِ ] (اِ) به لغت تنکابنی ودع است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کلاجک و کلاچیک و ودع شود.
کلاچیکلغتنامه دهخداکلاچیک . [ ک َ ] (اِ) به لغت تنکابن ودع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کلاچک و وَدع و وَدَعَة شود.
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک َ ] (اِ) معروف است و آن را زاغ دشتی هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). غراب . (ترجمان القرآن ). ابوزاجر. (دهار). قلاق . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). زاغ . غراب .(زمخشری ). بمعنی زاغ در غیاث و بهار عجم بالضم آمده ... (آنندراج ). ابوالقعقاع . ابوالاخبل . ابن دایه ، غ
کلاغلغتنامه دهخداکلاغ . [ ک ُ / ک َ ] (اِ) صاحب مؤیدالفضلا گوید: کلاغ بالضم و قیل بالفتح ، کنگر باشد که آن را گرد بر گرد قبور بزرگان می دارند و آن از سنگ و چوب نیز بود. (برهان ) (آنندراج ).
کلاکللغتنامه دهخداکلاکل . [ ک َ ک ِ ] (ع اِ) گروه های مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کلاکللغتنامه دهخداکلاکل . [ ک ُ ک ِ ] (ع ص ) کُلکُل . مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کُلاکِلَه شود.
کلاکارلغتنامه دهخداکلاکار. [ ک َل ْ لا ] (ص ) هنگامه ساز.فتنه انگیز. جنگجو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کلاکلةلغتنامه دهخداکلاکلة. [ ک ُ ک ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث کلاکل . زن سبک گوشت چابک ، و زن پست بالای درشت اندام سخت گوشت . (ناظم الاطباء). مؤنث کلاکل . کلکلة. (از اقرب الموارد).
زردتیغلغتنامه دهخدازردتیغ. [ زَ ] (اِ مرکب ) در کلاک این نام را به «پیکنومن آکارنا» میدهند و در رضی خان تیغ شتر می گویند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
قدادلغتنامه دهخداقداد. [ ق َ ] (ع اِ) خارپشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || یربوع . (المنجد). کلاک موش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قنفذ. (المنجد).
کلکلغتنامه دهخداکلک . [ ک ُ ل ُ ] (اِ) نام قسمی پیچ در کوههای اطراف کرج وسیاه کلان . و در کلاک آن را کَرَک نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلاکللغتنامه دهخداکلاکل . [ ک َ ک ِ ] (ع اِ) گروه های مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کلاکللغتنامه دهخداکلاکل . [ ک ُ ک ِ ] (ع ص ) کُلکُل . مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کُلاکِلَه شود.
کلاکارلغتنامه دهخداکلاکار. [ ک َل ْ لا ] (ص ) هنگامه ساز.فتنه انگیز. جنگجو. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
کلاک سائیسلغتنامه دهخداکلاک سائیس . [ ک ُ ] (اِخ ) پسر سوم تارگی تای نخستین نیای سکاها که بعد از پدر به سلطنت رسید. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 581 شود.