کلانیلغتنامه دهخداکلانی . [ ک َ ] (حامص ) گندگی و تناوری . (ناظم الاطباء). بزرگی و سطبری . (آنندراج ). درشتی . ضخمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عُظم . (منتهی الارب ). بزرگ بودن : یکی کاروان اشتر گشن دادش هر اشتر بسان کهی از کلانی . منوچه
کلیانیلغتنامه دهخداکلیانی . [ ک ِل ْ ] (اِ) بمعنی اشق است و آن صمغ گیاهی است که آن رابدران گویند و به عربی صمغ الطرثوث خوانند. (از برهان ) (آنندراج )، اشق و اشتراک و انزروت و انغوزه . (ناظم الاطباء). کلیانس . لغت یونانی است که به فارسی بارزد نامند و نزد بعضی که صاحب اختیارات باشد کلیانی اشق است
قلیانیلغتنامه دهخداقلیانی . [ ق َل ْ ] (ص نسبی ) نسبت است به قلیان .- کدوی قلیانی ؛ نوعی است از کدو که سری بزرگ و پهن دارد مانند کوزه ٔ قلیان .
قلیانیpandurateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی بخش یا اندامی به شکل تخممرغ وارونه در گیاهان که در بخش میانی تورفتگی داشته باشد متـ . قلیانیشکل panduriform
کلانیکلغتنامه دهخداکلانیک . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنار بروژ است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
جسامتلغتنامه دهخداجسامت . [ ج َ م َ ] (ع اِمص ) جسامة. بزرگی و کلانی و تناوری و کلفتی . (ناظم الاطباء).
ثجلةلغتنامه دهخداثجلة. [ ث َ / ث ُ ل َ ] (ع مص ) کلانی و فراخی شکم . || بزرگ شکم شدن . فراخ شکم شدن .
جثه داریلغتنامه دهخداجثه داری . [ ج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (حامص مرکب ) بزرگی . کلانی . جسامت . تنومندی . (ناظم الاطباء).
کلانیکلغتنامه دهخداکلانیک . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنار بروژ است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شکلانیلغتنامه دهخداشکلانی . [ ش َ ک َ ] (ص نسبی ) انتسابی است به شکلان که از دیه های مرو است . (از انساب سمعانی ).
شکلانیلغتنامه دهخداشکلانی . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) امام ابو عصمة احمدبن عبداﷲ... شکلانی فقیه پرهیزگاری بود و از ابوسهل عبدالصمد بزاز و جز وی روایت شنید و حاکم ابوعبداﷲ کتبی هروی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
باکلانیلغتنامه دهخداباکلانی . (اِخ ) دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در 12 هزار گزی شمال خاوری کوزران و 3 هزار گزی رودخانه ٔ قره سو در دشت واقع است . ناحیه ایست سردسیر و دارای 150 تن سکن