کزملغتنامه دهخداکزم . [ ک َ زِ ] (ع ص ) مرد بددل ترسناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کوتاه بینی و انگشتان . (تاج المصادر).
کزملغتنامه دهخداکزم . [ ک َ ] (ع مص ) به دندان پیشین شکستن و برآوردن اندرون چیزی بود برای خوردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکستن با دندان پیشین و استخراج آنچه در اندرون چیزی است برای خوردن ، یقال : العیر یکزم من الحدجة. (اقرب الموارد).
کزملغتنامه دهخداکزم . [ ک َ زَ ] (ع اِمص ) زفتی و بخل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بخل . (اقرب الموارد). || شدت اکل . (ازاقرب الموارد). نوعی از سخت خوردگی . اسم است کزم را و فی الحدیث : کان النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم یتعوذمن القزم و الکزم ، ای البخل او شدة الاکل . (منتهی الارب ). سخت
کزملغتنامه دهخداکزم . [ ک ُ زَ ] (ع اِ) بلبل یا چوزه ٔ گنجشک یا مرغکی است که به عصفور ماند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). اسم طائری است که آن را نغز نامند. (فهرست مخزن الادویه ). طائر نُغَز. (از اقرب الموارد).
کزملغتنامه دهخداکزم . [ک َ ] (اِ) سبزه ای باشد که برکنار حوض و لب جوی روید. (برهان ) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). هرگیاهی که در کناره های جوی و رودخانه سبز شود. (ناظم الاطباء).
کیجیملغتنامه دهخداکیجیم . (مغولی ، اِ) پوششی است که برای زینت در روز جنگ بر اسب افکنند، و آن را به عربی تجفاف و به فارسی برگستوان گویند. (سنگلاخ ص 312 ورق 2). رجوع به کیجم شود.
کجملغتنامه دهخداکجم . [ ] (اِ) کجب . حصرم . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || در تاریخ بخارا (تألیف نرشخی ص 33 چ 1 و ص 38 چ 2) این کلمه آمده است اما جای دیگر این
کجیملغتنامه دهخداکجیم . [ک َ ] (اِ) قژاگند. کژاغند. کژیم . کجین . (آنندراج ). برگستوان را گویند و آن پوششی باشد که در روز جنگ پوشند و بر اسب نیز پوشانند. (برهان ). جامه ای است که درون آنرا به پیله ٔ ابریشم خام آگنند و پر کنند و در روز جنگ پوشند که حفظ تن از ضرب تیغ و طعن نیزه کرده باشد و آن ر
کظملغتنامه دهخداکظم . [ ک َ ] (ع مص ) فروخوردن خشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || نگاهداری کردن خشم خود و روی برنگردانیدن و خشم نکردن . کظوم .- کظم غیظ ؛ فروخوردن خشم . (یادداشت مؤلف ) : کظ
کزماءلغتنامه دهخداکزماء. [ ک َ ] (ع ص ) مؤنث اکزم . مادیان ستبر و کوتاه لب . (ناظم الاطباء).- اذن کزماء ؛ گوشی کوتاه . (مهذب الاسماء).- رِجْل کزماء و کزمة ؛ پای انگشتان خرد. (مهذب الاسماء).- شفة کزماء ؛ لبی با
کزمازجلغتنامه دهخداکزمازج . [ ک َ / ک ِ زِ ] (اِ) مأخوذ از گزمازک فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). به پارسی کزمازک گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ). تاکوت . فربیون . گزمازک . (یادداشت مؤلف ). حب الاثل است که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه
کزمازقلغتنامه دهخداکزمازق . [ ک َ / ک ِ ما زَ ] (اِ) حب الاثل که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کزمازج و کزمازک و گزمازک شود.
کزمازکلغتنامه دهخداکزمازک . [ ک َ / ک ِ ما زَ ] (اِ) کزمازج . کزمازات . حب الائل و کلمه فارسی است . (از اقرب الموارد). بار درخت کز که به تازی حب الائل نیز گویند. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). بار درخت گز که حب الاثل نیز نامندش و لغتی فارسی است . جزمازج . (منتهی
کزمانیلغتنامه دهخداکزمانی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به کزمان که انتساب به جد اعلی است . (الانساب ).
نواختفرهنگ مترادف و متضاد۱. زدن، ضربت ۲. تفقد، دلجویی، ملاطفت، نوازش ۳. سرایش، سرودن ۴. احسان، بر، نکویی، نیکی ۵. انعام، بخشش، کزم
کومفرهنگ فارسی عمیدسبزۀ کنار حوض یا نهر؛ سبزهای که بر کنار حوض میروید؛ کزم: ◻︎ آن حوض و آب روشن و آن کوم گِرد او / روشن کند دلت چو ببینی هرآینه (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۱).
مرغکلغتنامه دهخدامرغک . [ م ُ غ َ ] (اِ مصغر) مصغر مرغ . تصغیر مرغ . مرغ کوچک . مرغ خرد. وگاه از آن خردی و حقارت مرغ اراده شود : کلکش چو مرغیست دودیده پر آب مشک وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ و تیر. عسجدی .بر سر هر شاخساری مرغکی است
بلبللغتنامه دهخدابلبل . [ ب ُ ب ُ ] (ع اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. (هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زنند. (از اقرب الموارد). پرن
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (یادداشت مؤلف ). اکتسار. (م
کزماءلغتنامه دهخداکزماء. [ ک َ ] (ع ص ) مؤنث اکزم . مادیان ستبر و کوتاه لب . (ناظم الاطباء).- اذن کزماء ؛ گوشی کوتاه . (مهذب الاسماء).- رِجْل کزماء و کزمة ؛ پای انگشتان خرد. (مهذب الاسماء).- شفة کزماء ؛ لبی با
کزمازجلغتنامه دهخداکزمازج . [ ک َ / ک ِ زِ ] (اِ) مأخوذ از گزمازک فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). به پارسی کزمازک گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ). تاکوت . فربیون . گزمازک . (یادداشت مؤلف ). حب الاثل است که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه
کزمازقلغتنامه دهخداکزمازق . [ ک َ / ک ِ ما زَ ] (اِ) حب الاثل که به فارسی عبارت از ثمر درخت گز باشد. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کزمازج و کزمازک و گزمازک شود.
کزمازکلغتنامه دهخداکزمازک . [ ک َ / ک ِ ما زَ ] (اِ) کزمازج . کزمازات . حب الائل و کلمه فارسی است . (از اقرب الموارد). بار درخت کز که به تازی حب الائل نیز گویند. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). بار درخت گز که حب الاثل نیز نامندش و لغتی فارسی است . جزمازج . (منتهی
کزمانیلغتنامه دهخداکزمانی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به کزمان که انتساب به جد اعلی است . (الانساب ).
اکزملغتنامه دهخدااکزم . [ اَ زَ ] (ع ص ) اسب ستبر و کوتاه لب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسب خردلب . (مهذب الاسماء). || انف اکزم ؛ بینی کوتاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کوتاه بینی . (مهذب الاسماء). || خردانگشتان . (المصادر ز
تکزملغتنامه دهخداتکزم .[ ت َ ک َزْ زُ ] (ع مص ) میوه خوردن بی برکندن پوست وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).