کروهلغتنامه دهخداکروه . [ ] (اِ) «ابوریحان » گوید: یکی از ثقاة چنان خبر داد که در اطراف کشمیر بیخی است که او را کروه گویند و در وقتی که آن نواحی هوا گرم شود به آن دفع مضرت گرما کنند و این خاصیت در وی عظیم است یکی از اهل ملتان چنان خبر داد که در نواحی ملتان نباتی است که او را کروه گویند و در م
کروهلغتنامه دهخداکروه . [ ک َ رَوَ/ وِ ] (اِ) جانوری باشد سیه رنگ . گویند زخم آن جانور زیاده بر زخم مار است . (برهان ) (ناظم الاطباء).
کروهلغتنامه دهخداکروه . [ ک َرْ وَ / وِ ] (ص ) کرو. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). دندان تهی و فرسوده بود. (فرهنگ اسدی ). دندان میان تهی و کاواک را گویند. (برهان ) : باز چون برگرفت پرده ز روی کروه دندان و پشت چوگانست .
کروهلغتنامه دهخداکروه . [ ک ُ ] (اِ) ثلث و سه یک فرسخ را گویند و آن سه هزار گز است و بعضی گویند چهارهزار گز است و زیاده از این نیست و آن رابه عربی کراع خوانند. ثلث فرسنگ است و در برهان گفته چهارهزار گز و آن را به عربی کراع خوانند. (برهان ). و در هیچ کتابی کراع بدین معنی نیامده است . در غیاث ا
بار حجمکرایهmeasurement rated cargoواژههای مصوب فرهنگستانباری که کرایۀ فرست آن را براساس حجم اشغالشده محاسبه میکنند
کروعلغتنامه دهخداکروع . [ ک ُ ] (ع مص ) دهن در آب نهادن در آب خوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کرع . به دهن از جوی آب برداشتن و خوردن . (منتهی الارب ). گردن بسوی آب کشیدن و با دهن نوشیدن از موضعش بدون نوشیدن با دست یا با ظرف . یقال : اکرع فی هذا الاناء نفسا او نفسین . (از اقرب ا
کرویهلغتنامه دهخداکرویه . [ ک َ رَ / رُو ی َ / ی ِ ] (اِ) به فارسی کرویا است . (فهرست مخزن الادویه ). کرویا. نانخواه . زنیان . (ناظم الاطباء). لغتی است در کرابیه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرویا شود.
کروةلغتنامه دهخداکروة. [ ک َرْ وَ ] (ع اِمص ) کَرو. کُرو. (اقرب الموارد). مزد و کرایه دهی . اسم مصدر است . (آنندراج ). اسم است از اکراء. (از اقرب الموارد). رجوع به اکراء و کرو شود.
قروحلغتنامه دهخداقروح . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قرح ،به معنی ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || ج ِ قَرْح . || ج ِ قَرْحة.ترکیب ها:- قروح بلخیه . قروح خیرونیه . قروح سالفه . قروح عفنة. قروح وضره . رجوع به این کلمات شود.
کرهلغتنامه دهخداکره . [ک ُ رُ ] (اِ) مخفف کروه که به هندی کوس گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ثلث فرسخ . رجوع به کروه شود.
کوسلغتنامه دهخداکوس . (هندی ، اِ) بهندی بمعنی کروه است که ثلث فرسخ باشد. (برهان ) (آنندراج ). واحد مسافت معادل ثلث فرسخ . کروه . (فرهنگ فارسی معین ) : از اینجا تا سهرند ده دوازده کوس بیش نیست . (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ).
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است که از لاهورتا آنجا شصت کروه است . (برهان ) (از ناظم الاطباء).
صید حرملغتنامه دهخداصید حرم . [ ص َ / ص ِ دِ ح َ رَ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وحشی که در سرزمین حرم باشد کشتن و شکار کردن آن حرام است و اطلاق حرم بر زمین حوالی مکه ٔ معظمه کنند به این حدود اربعه : بطرف مشرق از مکه تا شش کروه و بجانب شمال دوازده کروه و بسمت مغرب
کروةلغتنامه دهخداکروة. [ ک َرْ وَ ] (ع اِمص ) کَرو. کُرو. (اقرب الموارد). مزد و کرایه دهی . اسم مصدر است . (آنندراج ). اسم است از اکراء. (از اقرب الموارد). رجوع به اکراء و کرو شود.
مکروهلغتنامه دهخدامکروه . [ م َ ] (ع ص ) ناپسندیده و ناخوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناگوار وناخوش آیند و دارای کراهت . (ناظم الاطباء) : کل ذلک کان سیئه ُ عند ربک مکروهاً. (قرآن 38/17).تا روز پدید آید و
مکروهدیکشنری عربی به فارسیمکروه , زشت , ناپسند , منفور , بيزار , مخالف , متنفر , برخلا ف ميل , غيرمشهور , بدنام , غير محبوب
مکروهفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) عملی که ترک آن پسندیده است و ارتکاب آن عقاب و کیفر ندارد.۲. [قدیمی] ناپسند؛ ناپسندیده؛ ناروا.۳. [قدیمی] زشت.