کردنیلغتنامه دهخداکردنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) هر چیز که لایق و شایان کرده شدن وبجا آورده شدن باشد. (ناظم الاطباء). درخور کردن . (یادداشت مؤلف ). قابل اجرا. انجام دادنی . مقابل ناکردنی و نکردنی . (فرهنگ فارسی معین ). || که کردن آن ضرور و واجب است . (یادداشت مؤلف ) :
کردنیفرهنگ فارسی عمیدلایق و شایستۀ انجام دادن: ◻︎ خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاریاست کردنی (حافظ: ۹۵۶).
کردنگلغتنامه دهخداکردنگ . [ ک َ دَ ] (ص ) دنگ . دنگل . (فرهنگ فارسی معین ).گردنگ . کردنگل . دیوث . (برهان ) (آنندراج ). پشت پایی . هیز. غلتبان . (یادداشت مؤلف ). || ابله . (برهان ) (آنندراج ). احمق . (فرهنگ فارسی معین ). || بی اندام . (برهان ) (آنندراج ). بدهیکل . (فرهنگ فارسی معین ). کرتنکلا
کژگردنیtorticollisواژههای مصوب فرهنگستانتمایل مقاومتناپذیر سر به یک سو بهطوریکه سرانجام سر در یک طرف بماند
رها کردنیلغتنامه دهخدارها کردنی . [ رَ ک َ دَ ] (ص لیاقت مرکب ) دست برداشتنی .شایسته ٔ رها کردن . قابل آزاد کردن . لایق یله کردن .
رها کردنیلغتنامه دهخدارها کردنی . [ رَ ک َ دَ ] (ص لیاقت مرکب ) دست برداشتنی .شایسته ٔ رها کردن . قابل آزاد کردن . لایق یله کردن .
نرم کردنیلغتنامه دهخدانرم کردنی . [ ن َ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل نرم کردن است . که بتوان نرمش کرد. رجوع به نرم کردن شود. || قابل تربیت . رام کردنی .
باور کردنیلغتنامه دهخداباور کردنی . [ وَ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) قبول کردنی . پذیرفتنی . درخور باور. درخور قبول . که باور توان کرد. که توان پذیرفت : باور کردنی نیست که مردی از چهل ذرع ارتفاع بیفتد و آسیب نبیند.
بسمل کردنیلغتنامه دهخدابسمل کردنی . [ ب ِ م ِ ک َ دَ] (ص لیاقت مرکب ) ذبیحه . (دهار). کشتنی . سربریدنی .
erectileدیکشنری انگلیسی به فارسینعوظ، قابل نعوظ، قابل نصب، راست شدنی، سیخ شدنی، راست کردنی، بلند کردنی، نصب کردنی
رها کردنیلغتنامه دهخدارها کردنی . [ رَ ک َ دَ ] (ص لیاقت مرکب ) دست برداشتنی .شایسته ٔ رها کردن . قابل آزاد کردن . لایق یله کردن .
واکردنیلغتنامه دهخداواکردنی . [ک َ دَ ] (ص لیاقت ) بازکردنی . گشودنی . گشادنی . قابل باز کردن . که بتوان بازش کرد. رجوع به واکردن شود.
ناکردنیلغتنامه دهخداناکردنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) کاری که شایسته ٔ کردن نباشد. (ناظم الاطباء). که سزاوار و درخور عمل نیست . ناسزا. ناشایسته . ناروا. آنچه نباید کرد. محظورعنه . ممنوع عنه : بپرهیزد از هرچه ناکردنی است نیازارد آن را که نازردنی است . <p class="a
نرم کردنیلغتنامه دهخدانرم کردنی . [ ن َ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل نرم کردن است . که بتوان نرمش کرد. رجوع به نرم کردن شود. || قابل تربیت . رام کردنی .
نشکردنیلغتنامه دهخدانشکردنی . [ ن َ ش ِ ک َ دَ / ن َ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) شکارناشدنی . مقابل شکردنی . || نشکستنی . رجوع به شکردنی شود.