کرباسلغتنامه دهخداکرباس . [ ک َ ] (اِ) کرپاس . (آنندراج ). جامه ٔ سفید معروف . (غیاث اللغات ). پارچه ٔ سفید. (آنندراج ). بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پارچه ٔ پنبه ای سفید درشت . (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفید از پنبه ٔ خشن . پارچه ٔ پنبه ای خشن که غالباً جامه ٔ مردا
کرباسلغتنامه دهخداکرباس . [ ک ِ ] (معرب ، اِ) معرب کَرباس فارسی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). جامه ٔ پنبه ای سپید. (منتهی الارب ). جامه ای از پنبه ٔ سفید و گفته اند جامه ٔ خشن . (از اقرب الموارد). ج ، کَرابیس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مأخوذ از کربا
کربایشلغتنامه دهخداکربایش . [ ک َ ی ِ ] (اِ) کربایس . (از آنندراج ). کرباسو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کربایس ، کرباسو، کرباسه و چلپاسه شود.
کربایسلغتنامه دهخداکربایس . [ ک َی ِ ] (اِ) کربایش . کرباسه است که وزغه و چلپاسه باشد. (آنندراج ). قسمی از چلپاسه ٔ زهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباسه ، چلپاسه ، کرباسو و مارمولک شود.
تار کرباسلغتنامه دهخداتار کرباس . [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمانی که در بافتن کرباس در طول قرار گیرد. تانه که نقیض پود است . رجوع به تار و تارجامه شود.
کرباس فروشیلغتنامه دهخداکرباس فروشی . [ ک َ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کرباس فروش . فروش کرباس . (فرهنگ فارسی معین ) : این عبدالملک عطاش را پسری بود احمدنام به عهد پدر کرباس فروشی کردی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) دکان کرباس فروش . (فرهنگ فارسی
کرباسکلغتنامه دهخداکرباسک . [ ک َ س َ ] (اِ) کرباسو. (یادداشت مؤلف ). مارمولک . (فرهنگ فارسی معین ): سام ابرص ؛ جنسی است از کرباسک . وزغ ؛ جنسی است از کرباسک . (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود.
کرباسولغتنامه دهخداکرباسو. [ ک َ ] (اِ) چلپاسه که به هندی چهپکلی گویند.(غیاث اللغات ) (آنندراج ). کرباشو. (فرهنگ جهانگیری ). جانوری که در خانه ها جا می کند و آن را چلپاسه و وزغه نیز گویند و به غایت کریه باشد. (از فرهنگ جهانگیری ). حِرباء. مارپلاس . کربشه . کربسه . سام اَبرَص . کرباسک . (یادداشت
کرباسوآسالغتنامه دهخداکرباسوآسا. [ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند کرباسو : مزاج چهارگانه ٔ او متعادل الاعتدال و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال ... نه چون خوارزم و ترکستان کرباسوآسا چشم برهم دوخته از سرما.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9).
کرباسهلغتنامه دهخداکرباسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ) به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). کربس . سوسمار.(اوبهی ). کربسه . کربش . (صحاح الفرس ). سام ابرص . به تازی الوزغة گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کرباشه . (فرهنگ جهانگیری ). چلپاسه . (
کرباسةلغتنامه دهخداکرباسة. [ ک ِ س َ ] (ع اِ) کرباس و اخص از آن است . (از اقرب الموارد). قطعه ای از کرباس . (ناظم الاطباء). رجوع به کرباس شود.
کرباسکلغتنامه دهخداکرباسک . [ ک َ س َ ] (اِ) کرباسو. (یادداشت مؤلف ). مارمولک . (فرهنگ فارسی معین ): سام ابرص ؛ جنسی است از کرباسک . وزغ ؛ جنسی است از کرباسک . (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود.
کرباس فروشیلغتنامه دهخداکرباس فروشی . [ ک َ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کرباس فروش . فروش کرباس . (فرهنگ فارسی معین ) : این عبدالملک عطاش را پسری بود احمدنام به عهد پدر کرباس فروشی کردی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) دکان کرباس فروش . (فرهنگ فارسی
کرباس محلهلغتنامه دهخداکرباس محله . [ ک َ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) به مزاح قبرستان و گورستان . (یادداشت مؤلف ). قبرستان و گورستان به مناسبت کفنهای کرباس . (فرهنگ فارسی معین ).- به کرباس محله رفتن ؛ مردن . (یادداشت مؤلف ).
کرباس بافلغتنامه دهخداکرباس باف . [ ک َ ] (نف مرکب ) کرباس بافنده . بافنده ٔ کرباس . آنکه کرباس بافد. (فرهنگ فارسی معین ).
کرباس بافیلغتنامه دهخداکرباس بافی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل کرباس باف . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) محل و دکان کرباس باف . (فرهنگ فارسی معین ). جای بافتن کرباس .
تار کرباسلغتنامه دهخداتار کرباس . [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمانی که در بافتن کرباس در طول قرار گیرد. تانه که نقیض پود است . رجوع به تار و تارجامه شود.
شانه ٔ کرباسلغتنامه دهخداشانه ٔ کرباس . [ ن َ/ ن ِ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوبی باشد که جولاهگان بر هر دو سر آن سوزنها بند کنند و آن را بر پهنای کرباس نهند پیش خود تا پهنای کرباس هموار و یکسان باشد. (بهار عجم ) (از فرهنگ سروری ) (آنندراج ).