کراکلغتنامه دهخداکراک . [ ک َ ] (اِ) مرغی است دم دراز سیاه و سپید و در کنار رودها بود. (فرهنگ اسدی ). پرنده ای است کبود و سفید و دم دراز که بر لب آب نشیند و دم خود را بجنباندو آن را به عربی صعوه گویند. (برهان ). مرغ دمسجه . کراکا. (آنندراج ). دم جنبانک . کراس . (ناظم الاطباء). جهانگیری کراک ر
کراکفرهنگ فارسی عمید=بلدرچین: ◻︎ سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمنها کراک و تذرو (اسدی: لغتنامه: کراک).
کراغلغتنامه دهخداکراغ . [ ک َ ] (اِخ ) نهری است به هرات . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). یکی از نهرهای نه گانه که از هری رود منشعب می شده و به هرات می آمده است . (نزهةالقلوب چ اروپا ص 220). رجوع به نزهةالقلوب شود.
کراغلغتنامه دهخداکراغ . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی باشد که بازوی فرودآمده و استخوان از جای بدررفته را بدان بندند. (از برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
کراکونلغتنامه دهخداکراکون . [ ک َ ] (اِ) قراقون . نزد مغولان جماعتی از محافظان راهها که در مکانهای معین اقامت داشتند. (دزی ج 2 ص 321).
کراکیلغتنامه دهخداکراکی . [ ک َ کی ی ] (ع اِ) ج ِ کرکی به معنی کلنگ است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). غرنوق . رجوع به کرکی ، غرنوق و کلنگ شود.
کراکالغتنامه دهخداکراکا. [ ک َ ] (اِ) بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان ). کراک . کراس . (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود.
کراکرلغتنامه دهخداکراکر. [ ک ُ ک َ ] (اِ) زاغ و کلاغ هر دو را گویند. (برهان ). کلاغ و زاغ را گویند. (آنندراج ).
کراشلغتنامه دهخداکراش . [ک َ ] (اِ) پریشانی . (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آشفتگی . سرگردانی . (ناظم الاطباء) : تو در میان دلی دل میان زلف تو درکراش خود مخوه و زلف خود به شانه مزن . سوزنی .|| نام مرغی است سبزرنگ به سرخی آ
کراکونلغتنامه دهخداکراکون . [ ک َ ] (اِ) قراقون . نزد مغولان جماعتی از محافظان راهها که در مکانهای معین اقامت داشتند. (دزی ج 2 ص 321).
کراکیلغتنامه دهخداکراکی . [ ک َ کی ی ] (ع اِ) ج ِ کرکی به معنی کلنگ است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). غرنوق . رجوع به کرکی ، غرنوق و کلنگ شود.
کراکالغتنامه دهخداکراکا. [ ک َ ] (اِ) بمعنی کراک است که بعضی عکه و بعضی صعوه و بلدرچین گویند و اصح آن است که پرنده ای باشد دم دراز که پیوسته در کنار آب نشیند و دم جنباند. (برهان ). کراک . کراس . (ناظم الاطباء). رجوع به کراک شود.
کراکرلغتنامه دهخداکراکر. [ ک ُ ک َ ] (اِ) زاغ و کلاغ هر دو را گویند. (برهان ). کلاغ و زاغ را گویند. (آنندراج ).