کتانلغتنامه دهخداکتان . [ ک َت ْ تا / ک َ ] (ع اِ) نباتی است بقدر ذرعی ، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنبه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خشکی و به اندام نچسبد و رافع حرارت و باعث تقلیل خوی است . (از منتهی الارب ). اعشی ال
کتانلغتنامه دهخداکتان . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) مخفف که تان . مرکب از «که » + «تان » (ضمیر شخصی متصل دوم شخص جمع که حالت مفعولی و اضافه پیدا می کند : بی علم بر عمل چو خران می چرارویدزیرا کتان زجهل هوی مقتدا شده ست . ناصرخسرو.نگر کتا
کتانلغتنامه دهخداکتان . [ ک ُت ْ تا ] (ع اِ) جانورکی است سرخ و گزنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کتانفرهنگ فارسی عمیدگیاهی یکساله با گلهای آبی یا سفید و ساقههای بلند و باریک که از تخم آن روغن و از ساقۀ آن الیاف به دست میآورند.
قیطانلغتنامه دهخداقیطان . [ ق َ / ق ِ ] (اِ) نوعی ریسمان که از ابریشم بافند و برای برشته کردن دانه های تسبیح و امثال آن بکار میرود. رشته از چند ریسمان بهم بافته که بر حاشیه ٔ جاجیم دوزند و دگمه و مادگی از آن کنند و بند سبحه از آن سازند. آنندراج در کلمه ٔقیطون
کپیتانلغتنامه دهخداکپیتان . [ ک َ ] (فرانسوی ، اِ) ناخدای کل در کشتیهای جنگی قدیم . || کاپیتان . کاپیتن . درجه ای از درجات لشکری معادل با سروان (اصطلاح امروزی ) و سلطان (اصطلاح سابق ). و رجوع به کاپیتن شود. || ریش سفید صاحب اختیار مهمات پادشاه فرنگ و کسی که از جانب پادشاه فرنگ داروغه ٔ بندرعباس
قتانلغتنامه دهخداقتان .[ ق َ / ق ُ ] (ع اِ) گرد و غبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قتام . رجوع به قتام شود.
قطانلغتنامه دهخداقطان . [ ق َطْ طا ] (اِخ ) احمدبن حسن . از محدثان مشایخ شیخ صدوق است . (ریحانة الادب ).
قطانلغتنامه دهخداقطان . [ ق َطْ طا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن احمد. از علمای عامه است . (ریحانة الادب ).
کتانانلغتنامه دهخداکتانان . [ ] (اِخ ) قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریه ٔ زُریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زیدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب . (معجم البلدان ).
کتانةلغتنامه دهخداکتانة. [ ک ِ ن َ / ک ُ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به مدینه . (منتهی الارب ). ناحیه ای است از روستاهای مدینه از آن آل جعفربن ابی طالب . (از معجم البلدان ). و نیز رجوع به معجم البلدان شود.
کتانیلغتنامه دهخداکتانی . [ ک َ ] (اِخ ) جعفربن حسنی ادریسی متوفی 1323 هَ .ق . از اوست : 1- رسالة فی احکام اهل الذمه . 2- الشرب المختصر و السرالمنتظر من معین اهل القرن الثالث عشر. <span class=
کتانیلغتنامه دهخداکتانی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن جعفر و او پسر جفعر الادریسی الکتانی متوفی بسال 45 هَ . ق . است . از اوست : 1 - الازهار العاطرة الانفاس بذکر بعض محاسن قطب المغرب و تاج مدینه فاس . 2</s
کتانانلغتنامه دهخداکتانان . [ ] (اِخ ) قریه ای است میان مروالرود و بلخ و به قریه ٔ زُریق بن کثیرالسعدی معروف است در آن ذکری است از مقتل یحیی بن زیدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب . (معجم البلدان ).
کتانةلغتنامه دهخداکتانة. [ ک ِ ن َ / ک ُ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به مدینه . (منتهی الارب ). ناحیه ای است از روستاهای مدینه از آن آل جعفربن ابی طالب . (از معجم البلدان ). و نیز رجوع به معجم البلدان شود.
کتانیلغتنامه دهخداکتانی . [ ک َ ] (اِخ ) جعفربن حسنی ادریسی متوفی 1323 هَ .ق . از اوست : 1- رسالة فی احکام اهل الذمه . 2- الشرب المختصر و السرالمنتظر من معین اهل القرن الثالث عشر. <span class=
کتانیلغتنامه دهخداکتانی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن جعفر و او پسر جفعر الادریسی الکتانی متوفی بسال 45 هَ . ق . است . از اوست : 1 - الازهار العاطرة الانفاس بذکر بعض محاسن قطب المغرب و تاج مدینه فاس . 2</s
خامول الکتانلغتنامه دهخداخامول الکتان . [ لُل ْ ک َت ْ تا ] (ع اِ مرکب ) کشوت . کشوث . کشوف . کشوت العراق . سبعالکتان . سبعالشعراء. شن . زحموک . افتیمون . کشوثاء. کشوته . کتان بیابانی . کتان صحرایی .
زرکتانلغتنامه دهخدازرکتان . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورگ سردشت است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 157 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرکتانلغتنامه دهخدازرکتان . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 179 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ریکتانلغتنامه دهخداریکتان . [ ی َ ک َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ریکة. دو پوست پاره ٔ خرد از اسب که طرف آن از طرف کبد برآمده و بن آن به اعلای آن باشد ثابت و مستقر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ریکة شود.
زیت بزرالکتانلغتنامه دهخدازیت بزرالکتان . [ زَ ت ُ ب َ رِل ْ ک َت ْ تا ] (ع اِ مرکب ) زیت حار. روغن دانه ٔ کتان . روغن تخم بزرک . (از دزی ج 1 ص 616).