کامیارلغتنامه دهخداکامیار. [ کام ْ ] (اِخ ) کسی است که در سفر جنگی اردشیر به ملکت کادوسیان حاکم الکوسیری بود. رجوع به ص 1141 ج 2 ایران باستان شود.
کامیارلغتنامه دهخداکامیار. [ کام ْ ] (اِخ ) کمال الدین کامیارانی ، اسحاق قاضی از زنجان یکی از بزرگان امرای علاءالدوله کیقباد سلجوقی است و او مردی فقیه و سخنگو و حکیم مشرب بود و از شاگردان شیخ شهاب الدین سهروردی حساب میشده و هم اوست که با یکی دیگر از امرای علأالدین کیقباد پیش جلال الدین آمد. او
کامیارلغتنامه دهخداکامیار. [ کام ْ ] (ص مرکب ) آنکه به آرزوی خود رسیده است . نایل . بختیار. مرادمند. کامیاب . بهره مند.
کامگارلغتنامه دهخداکامگار. (اِ) (گُل ِ...) قسمی گل سرخ ، یعنی سوری بسیار سرخ . (از ناظم الاطباء). منسوب به احمدبن سهل یکی از اصیلان عجم و نبیره ٔیزدجرد شهریار و از جمله ٔ دهگانان جیرنج از دیهای بزرگ مرو، و جد احمد کامگار نام بود. و به مرو گلی است که بدو باز خوانند گل کامگاری گویند و بغایت سرخ ب
کامگارلغتنامه دهخداکامگار. (اِخ ) جد احمدبن سهل از اصیلان ایران و نبیره ٔ یزدگرد شهریار. رجوع به ص 395 و 403 شرح احوال و اشعار رودکی و زین الاخبار شود.
کامگارلغتنامه دهخداکامگار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام یکی از طیور یا سباع شکاری که بغایت صیاد و شکاری می باشد. (برهان ). || هر سباع و مرغ شکاری که همه چیز گیر باشد. (از برهان ) (از فرهنگ سروری نسخه ٔ میرزا). هر مرغ شکاری دلیر گیرنده . (یادداشت مؤلف ).
کامگارلغتنامه دهخداکامگار.(ص مرکب ) مقابل ناکام . (مجمل اللغة). آنکه همه ٔ آرزوهای خود را به انجام میرساند. سعادتمند و نیک بخت . (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب اقبال . (برهان ). موفق . کامیاب . نایل بمقصود. کامکار. بختیار. دلشاد. دولت یار. مقبل . مسعود : یکی آرزو خواهم
کامیارانلغتنامه دهخداکامیاران . [ کام ْ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های شهرستان سنندج . خلاصه مشخصات جغرافیایی آن به شرح زیر است : حدود: از طرف شمال به بخش حومه ٔ سنندج از طرف جنوب به دهستان میان دربند بخش روانسر از خاور دهستان بیلوار بخش مرکزی کرمانشاه و بخش سنقر کلیایی از باختر بخش پاوه از شمال باخ
کامیارانلغتنامه دهخداکامیاران . [ کام ْ ] (اِخ ) ده مرکزی بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 82هزارگزی جنوب سنندج و 77هزارگزی باختر کرمانشاه . یک هزارگزی راه شوسه ٔ کرمانشاه و سنندج . مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است طول <span
بیلوار کامیارانلغتنامه دهخدابیلوار کامیاران . [ بیل ْ ] (اِخ ) دهستان بخش کامیاران شهرستان سنندج است و 14000 تن سکنه دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).
بختیارفرهنگ مترادف و متضادخوشبخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوشاقبال، اقبالمند، ستارهدار، نیکاختر، نیکبخت، همایون ≠ ناکامروا، ستارهسوخته، بداختر، بختبرگشته، بدبخت
کامبدفرهنگ نامها(تلفظ: kāmbod) (کام + بُد /-bod/ (پسوند محافظ یا مسئول)) روی هم به معنی نگهبان کام ، میل ، آرزو و مقصد و مراد ؛ (به مجاز) کامیار و کامیاب ؛ ویژگی آن که زندگیاش به کامیابی میگذرد .
سنجقفرهنگ فارسی عمید۱. عَلَم؛ پرچم؛ بیرق؛ لوا: ◻︎ وآن سنجق صدهزار نصرت / بر موکب نوبهار آمد (مولوی۱: ۲۸۳).۲. در تقسیمات سابق مملکت عثمانی، قسمتی از یک ولایت یا ایالت: ◻︎ چو بر بُراق سعادت کنون سوار شدم / به سوی سنجق سلطان کامیار روم (مولوی۲: ۵۹۸).۳. امیر؛ حاکم.۴. سنجاق سر: ای پرچم از برای چه سر باز کر
مرزوقلغتنامه دهخدامرزوق . [ م َ ] (ع ص ) روزی داده شده . روزی یافته . روزی مند. مطعم . روزی خوار. نعت مفعولی است از رزق . مقابل رازق . رجوع به رزق شود. || بابخت . (از منتهی الارب ). مجدود. مبخوت . (متن اللغة). بخت ور. بختیار. متمتع. بهره مند. بانصیب : همه از او مرزوق و
کامیارانلغتنامه دهخداکامیاران . [ کام ْ ] (اِخ ) نام یکی از بخش های شهرستان سنندج . خلاصه مشخصات جغرافیایی آن به شرح زیر است : حدود: از طرف شمال به بخش حومه ٔ سنندج از طرف جنوب به دهستان میان دربند بخش روانسر از خاور دهستان بیلوار بخش مرکزی کرمانشاه و بخش سنقر کلیایی از باختر بخش پاوه از شمال باخ
کامیارانلغتنامه دهخداکامیاران . [ کام ْ ] (اِخ ) ده مرکزی بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 82هزارگزی جنوب سنندج و 77هزارگزی باختر کرمانشاه . یک هزارگزی راه شوسه ٔ کرمانشاه و سنندج . مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است طول <span