کافوربیزیلغتنامه دهخداکافوربیزی . (حامص مرکب ) عمل کافور بیختن . کافور پخش کردن . کنایه از باریدن برف : هوا کافوربیزی می نمایدهوای ما اگر سرد است شاید.نظامی .
کافوربیزفرهنگ فارسی عمید۱. کافوربیزنده؛ کافوربار.۲. [مجاز] بارندۀ برف: ◻︎ هوا کافوربیزی مینماید / هوای ما اگرسرد است شاید (نظامی۲: ۲۷۸).
کافورلغتنامه دهخداکافور. (ع اِ) ج ، کوافیر. کوافر گیاهی است خوشبوی که گلش مانند گل اقحوان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بوی خوش . (اقرب الموارد). به هندی او را کبور گویند و آن صمغ درختی است که منبت او بیشتر جزایر و سواحل باشد، و او در میان جرم درخت منعقد شود و در بعضی مواضع از درخت ب