کاروان رولغتنامه دهخداکاروان رو. [ کارْ / رِ / رَ / رُو ] (ن مف مرکب ) راه کاروان رو. راهی که از آن کاروان عبور کند.
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. در 17500 گزی جنوب خداآفرین و 16500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل و دارای <span cla
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) رجوع به کادیجان و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان سیستان و صائین در 133800 گزی تبریز.
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاربان . (جهانگیری ). قافله . (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان . (المعرب جوالیقی ج 2 ص 254). (منتهی
باش قشلاقلغتنامه دهخداباش قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51 هزارگزی باختر قیدار و 39 هزارگزی راه کاروان رو عمومی واقع شده است . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با <span class="
طینوجلغتنامه دهخداطینوج . (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم در 3000 گزی خاور دستجرد. کوهستانی و کنار رودخانه و سردسیر با 967 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه . محصول آنجا غلات و بنشن وانگور و گردو و ز
جناسملغتنامه دهخداجناسم . [ ج ِ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 46هزارگزی شمال باختری کیاسر و 3هزارگزی راه کاروان رو ساری به ارم . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل مرطوب
راه بریدنلغتنامه دهخداراه بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ره بریدن . سفر کردن . سیر نمودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طی کردن راه . (فرهنگ نظام ). قطع مسافت کردن . (یادداشت مؤلف ) : نهادند بر نامه بر مهر شاه هیونی بیاورد و ببریدراه . فردوسی .</
اماملغتنامه دهخداامام . [ اُ ] (اِخ ) قصبه ای است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، مرکز دهستان سُمام واقع در 50 هزارگزی جنوب باختر رودسر و 18 هزارگزی خاور دیلمان و 18 فرسخی شمال قزوین . کوهستان
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. در 17500 گزی جنوب خداآفرین و 16500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل و دارای <span cla
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) رجوع به کادیجان و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان سیستان و صائین در 133800 گزی تبریز.
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاربان . (جهانگیری ). قافله . (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان . (المعرب جوالیقی ج 2 ص 254). (منتهی
چراغ کاروانلغتنامه دهخداچراغ کاروان . [ چ َ / چ ِ غ ِ کارْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی باشد که کاروانان بر چوبی بلند برافروزند تا واماندگان و مترددان بروشنائی آن بمأوای خود برسند بآسانی . (آنندراج ) : باشد از پروانه ٔ امرش درین خلوت
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. در 17500 گزی جنوب خداآفرین و 16500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل و دارای <span cla
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) رجوع به کادیجان و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
کاروانلغتنامه دهخداکاروان . [ کارْ / رِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان سیستان و صائین در 133800 گزی تبریز.