کارشناسلغتنامه دهخداکارشناس . [ ش ِ] (نف مرکب ) دانای کار. صیرفی و حاذق در کار. (ناظم الاطباء). دانشمند. بخرد. خبره . متخصص : شریک اعور رحمة اﷲ علیه که از دهاة عالم و زیرکان دنیاو کارشناسان جهان بود گفت ... (کتاب النقض ص 384).من که شد
کارشناسیلغتنامه دهخداکارشناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) معرفت و شناسائی کار. (ناظم الاطباء). خبرگی . خبرویت .
کارشناسیفرهنگ فارسی عمید۱. آشنایی و آگاهی به کارها و امور.۲. بررسی موضوع یا امری بهوسیلۀ کارشناسان: این موضوع باید کارشناسی شود.۳. (اسم) دورۀ تحصیلات چهارسالۀ دانشگاهی؛ لیسانس.
کارشناسیفرهنگ فارسی معین( ~ .) 1 - (حامص .) شناسایی کار، خبرگی . 2 - (اِ.) دورة تحصیلات چهارسالة دانشگاهی .
کارشناسیلغتنامه دهخداکارشناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) معرفت و شناسائی کار. (ناظم الاطباء). خبرگی . خبرویت .
کارشناسیفرهنگ فارسی عمید۱. آشنایی و آگاهی به کارها و امور.۲. بررسی موضوع یا امری بهوسیلۀ کارشناسان: این موضوع باید کارشناسی شود.۳. (اسم) دورۀ تحصیلات چهارسالۀ دانشگاهی؛ لیسانس.
شخصکارشناسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کارشناس، استاد، پروفسور، پزشک حاذق، متخصص▼، آیت، نمونۀ کمال، دانا دیپلمه، فوقدیپلم، کاردان، لیسانسیه، کارشناس، فوقلیسانس، کارشناس ارشد، دکتر، استادیار [کارشناس بهصورت صفت ◄ خبره 694]: لایق، مجرب، باتجربه، کاردان، جهاندیده، سردوگرم چشیده، دنیادیده ◄ خبره