فرهنگ فارسی عمید
۱. نابسامان؛ شوریده و درهم: حالِ زار، کارِ زار، ◻︎ عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری: ۷۷۷)، ◻︎ چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارْزار (سعدی۱: ۷۵)، ◻︎ ای تو دلآزار و من آزردهدل / دل شده زآزار دلآزار، زار (منوچهری: ۴۶).۲. [قدیمی] نحیف؛ لاغر: ◻︎ با سرین