چوب زنلغتنامه دهخداچوب زن . [ زَ ] (نف مرکب ) چوب زننده . ضربه واردکننده با چوب : که تابر ما زمانه چوب زن بودفلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی . || فراش : قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن خاقان رکابدارت وفغف
وب سطحیsurface web, crawlable web, public web, visible web, indexable web, clearnetواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از محتوا در جهانوب که میتوان آن را با موتورهای جستوجوی عادی نمایهسازی کرد
وبباتweb bot, web spider, web crawler, web robotواژههای مصوب فرهنگستانبرنامه یا دستورگانی برای نمایهسازی وبگاهها که بهمنظور مرور صفحات وب جهانی بهصورت سامانمند نوشته شده است
وبِ عمیقdeep web, undernet, invisible webواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات و دادههای اینترنتی که خواسته یا ناخواسته از دید موتورهای جستجو مخفی و غیرقابل دسترسی است متـ . نهانوب hidden web ژرفنِت deepnet
میزبانی وبweb hostingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد و ادارۀ فضایی که دارای یک یا چند کارساز یا وبگاه باشد تا کاربران بتوانند صفحات وب خود را در آن درج کنند
چوبک زنلغتنامه دهخداچوبک زن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) نقاره چی .(غیاث اللغات ). طبل نواز. (فرهنگ رازی ). نوبت زن . (فرهنگ خطی ). طبال و نقاره زن . (یادداشت مؤلف ). چوبک زننده . آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین ) : که تا بر ما زمانه چوبزن بودفلک چوبک زن چوبینه تن بو
چوبک زنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که با چوبک به چیزی بزند؛ آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند.۲. طبلزن؛ دهلزن؛ چوبکی.۳. نوبتزن؛ نوبتی: ◻︎ که بر ما تا زمانه چوبزن بود / فلک چوبکزن چوبینهتن بود (نظامی۲: ۲۰۰).
چوبک زنیلغتنامه دهخداچوبک زنی . [ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) عمل چوبک زن . رجوع به چوبک زن و چوبک زدن شود.
چوبکمانهای زنشیcol legno battuto (it.)واژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای چوبکمانهای که در آن صوت با زدن چوب کمانه بر روی سیمها ایجاد میشود
چورنواژهنامه آزاددر ابتدا چوزن بود،بعد به چورن تغییر یافت.چوزن به معنی چوب زن ،کسی که با چوب از خود دفاع میکند نام یک چشمه در روستای کندر است.
فغفورلغتنامه دهخدافغفور. [ ف َ ] (اِ مرکب ) پادشاه چین را گویند هرکه باشد. (برهان ). لقب پادشاهان چین و کلمه ٔ پارسی است ، فغ به معنی خدای یا بت و پور یا فور به معنی پسر. (یادداشت مؤلف ). بغپور. (فرهنگ فارسی معین ) : چو آگاهی آمد به فغفور از این که آمد فرستاده
چوبفرهنگ فارسی عمیدقسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.⟨ چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.⟨ چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج؛ حراج کردن جنس.⟨ چوب شد
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و ساختن اشیاء بکار برند. خش
چوبstick, bagueetteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کوبۀ ساده که معمولاً از آن برای نواختن طبلها و سنجها استفاده میشود
دبه چوبلغتنامه دهخدادبه چوب . [ دَب ْ ب َ / ب ِ / دَ ب َ /ب ِ ] (اِ مرکب ) سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم : فردات برم به خرفر
دست چوبلغتنامه دهخدادست چوب . [ دَ ت ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از دست راست و آن در خطاب بر نابینایان بی قاید که بیراه شوند گفته شود یعنی به طرف دستی که عصا در آن است و عصا معمولاً به دست راست باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
دست چوبلغتنامه دهخدادست چوب . [ دَ ] (اِ مرکب ) چوبدست . چوبدستی . (آنندراج ). چوبی که هنگام راه رفتن به دست گیرند. (ناظم الاطباء). عصا.
پوسیده چوبلغتنامه دهخداپوسیده چوب . [ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً پاره ٔ چوبهای پوسیده است در زمینهای نمناک هند که مانند کرم شب تاب و کرم خاکی و امثال آن بشب روشنی دهد : چوپوسیده چوبی که در کنج باغ فروزنده باشد بشب چون چ
پی چوبلغتنامه دهخداپی چوب . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) پی جوب . قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود.