چهارلغتنامه دهخداچهار. [ چ َ / چ ِ ] (عدد، ص ، اِ) همان چار، عدد معروف است . (آنندراج ). اربع. اربعه . (منتهی الارب ) . عدد اصلی میان سه و پنج ،دو برابر دو. شمار میان سه و پنج ، دودو. این کلمه با یونانی آن تترا از یک اصل است و شاید چهار اصل تترا باشد. علامت آ
چهارلغتنامه دهخداچهار.[ چ َ ] (اِخ ) از دهات بارفروش ، از آبادیهای مازندران (مازندران و استرآباد رابینو ص 116 بخش انگلیسی ).
چهارفرهنگ فارسی عمیدعدد اصلی بعد از سه و پیش از پنج؛۴.⟨ چهاروهفت: ‹چاروهفت› [قدیمی، مجاز] چهار عنصر و هفت سیاره؛ عناصر اربعه و سیارات سبعه.
دندهچهارfourth gear, fourthواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جعبهدنده که در آن نسبت دور معمولاً در حدود یک است و درنتیجه سرعتها و گشتاورهای ورودی و خروجی جعبهدنده تقریباً یکسان هستند
چهاروجهی چهارگوشهای، چهاروجهی چهارگوشtetragonal tetrahedronواژههای مصوب فرهنگستان← دوگوِهای چهارگوشهای
سهچهاروجهی چهارگوشهای، سهچهاروجهی چهارگوشtetragonal tristetrahedronواژههای مصوب فرهنگستان← دوازدهوجهی دلتاوار
چهارباغلغتنامه دهخداچهارباغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) نام آهنگی در موسیقی . چهارپاره . رجوع به ذیل کلمه ٔ آهنگ شود.
چهارخصملغتنامه دهخداچهارخصم . [ چ َ / چ ِ خ َ ] (اِ مرکب ) چهاردشمن . چهارضد. || مجازاً چهارعنصر. رجوع به چارخصم شود.
چهارخلطلغتنامه دهخداچهارخلط. [ چ َ / چ ِ خ ِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح پزشکان قدیم ،بلغم و خون و سودا و صفراست . رجوع به چارخلط شود.
چهارآشکوبهلغتنامه دهخداچهارآشکوبه . [ چ َ / چ ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) ساختمانی که چهار طبقه داشته باشد. چهار مرتبه . چهار آشیانه .
چهار منظرلغتنامه دهخداچهار منظر. [ چ َ / چ ِ م َ ظَ ] (اِ مرکب ) کنایه از فلک چهارم است که فلک آفتاب باشد. (آنندراج ).
دوچهارلغتنامه دهخدادوچهار. [دُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) دچار. دوچار. ملاقات ناگهانی و بدون انتظار. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). به معنی دوچار است . (از فرهنگ جهانگیری ).- دوچهار زدن ؛ دوچار زدن یکدیگر را. پیش باز آمدن
چهارچهارلغتنامه دهخداچهارچهار. [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب )مربع. چهارضلعی . رُباع . || چارچار. چهار روز از آخر چهله ٔ بزرگ و چهار روز از اول چهله ٔ کوچک زمستان که مصادف است با ششم تا چهاردهم بهمن ماه .
هفت و چهارلغتنامه دهخداهفت و چهار. [ هََ ت ُ چ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت ستاره و چهارطبع. (از مؤید الفضلاء). کنایه از هفت سپهر و چهارعنصر. (انجمن آرا).
هلوچهارلغتنامه دهخداهلوچهار. [ هَُ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت دارای ده تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
پنج و چهارلغتنامه دهخداپنج و چهار. [ پ َ ج ُ چ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از نه فلک یا پنج حواس و چهارطبع. (غیاث اللغات ).