چنگاللغتنامه دهخداچنگال . [ چ َ ] (اِ) (از: چنگ + آل ، پسوند) پنجه ٔ مردم . پنجه ٔ دست . (برهان ) (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).دست . مشت . پنجه ٔ آدمی چون کمی خم کنند : چو دیوان بدیدند کوپال اوی بدرید دلشان
چنگالفرهنگ فارسی عمید۱. پنجۀ دست انسان.۲. (زیستشناسی) پنجۀ درندگان و پرندگان.۳. (کشاورزی) آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا.
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نال ناللغتنامه دهخدانال نال . (نف مرکب ) نالنده . با آه و زاری . نالان نالان : مهتر و کهتر همه با او به خشم عالم و جاهل همه ز او نال نال . ناصرخسرو.از دهر جفاپیشه زی که نالم گویم ز که کرده ست نال نالم . ناصرخ
چناللغتنامه دهخداچنال . [ چ ِ ] (اِ) چنار بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 332). بمعنی چنار است و آن درختی باشد عظیم و جوهردار. (برهان ) (آنندراج ). درخت چنار. (ناظم الاطباء). چنار بود. (اوبهی ) : به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چنا
چنگالهلغتنامه دهخداچنگاله . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بهمه ٔ معانی چنگال آمده است . (شعوری ) رجوع به چنگال شود.
چنگالیلغتنامه دهخداچنگالی . [ چ َ ](ص نسبی ، اِ مرکب ) طعامی که چنگال نیز گویند. (ناظم الاطباء). حلوایی است از کعک و شیره و جز آن . چنگال .(یادداشت مؤلف ). || مالیده گر. (آنندراج ). چنگال مال . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به چنگال شود.
چنگالیفرهنگ فارسی عمیدخوراکی که از روغن، شکر، آب و نان خردشده درست میکنند؛ چنگالخوست؛ چنگالخست؛ چنگالخوش؛ انگشتو؛ بشتره؛ بشتزه؛ بشنزه؛ بشنژه.
چنگالشchelationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی شیمیایی شامل تشکیل یک ترکیب ناجور که دارای حداقل یک کاتیون فلزی در همتافتها یا یون هیدروژن است، چنانکه کاتیون فلزی در چنگالهای از پیوندهای همتافت گرفتار میشود
چنگال تیزلغتنامه دهخداچنگال تیز. [ چ َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرپنجه ٔ نیرومند. پنجه ٔ قوی : چرا چون پلنگان بچنگال تیزنینگیزد از خان او رستخیز.فردوسی .
چنگال خواستلغتنامه دهخداچنگال خواست . [ چ َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) رجوع به چنگال خوست و چنگال خوش شود.
چنگال زدنلغتنامه دهخداچنگال زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . بمجاز دلبسته شدن بچیزی . متوسل شدن : چنگال مزن در این شتابنده کت زود کند ز خویشتن زایل .ناصرخسرو.
چنگال مرغلغتنامه دهخداچنگال مرغ . [ چ َ ل ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پنجه ٔ مرغ . دست و پای مرغ . مِخلب . (یادداشت مؤلف ).
چنگال یازیدنلغتنامه دهخداچنگال یازیدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) دست درازی کردن . قصد و آهنگ کردن : بیازید چنگال گردی بزوربیفشرد یک دست بر پشت بور.فردوسی .
شیرچنگاللغتنامه دهخداشیرچنگال . [ چ َ ] (ص مرکب ) که چنگالی چون شیر دارد. (یادداشت مؤلف ). شیرچنگ . رجوع به شیرچنگ شود.
کارد و چنگاللغتنامه دهخداکارد و چنگال . [ دُ چ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کارد با چنگال غذاخوری . مجموعه ٔ کاردها و چنگالها که برای صرف غذا به کار برند. رجوع به «کارد» و رجوع به «چنگال » شود.
تیزچنگاللغتنامه دهخداتیزچنگال . [ چ َ ] (ص مرکب ) تیزچنگل . تیزچنگ : چنان اندیشد او از دشمن خویش چو باز تیزچنگال ازکراکا. دقیقی .یعنی دَدَگان مرا به دنبال هستند سگان تیزچنگال . نظامی .عقابان تیزچنگالند
آهنین چنگالفرهنگ فارسی عمیدآهنینپنجه؛ قویپنجه؛ پرزور: ◻︎ سستبازو به جهل میفگند / پنجه با مرد آهنینچنگال (سعدی: ۱۷۸).