چمانیلغتنامه دهخداچمانی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 22 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است . دامنه و معتدل است . و 515 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات ، لبنیات و ابریشم .
چمانیلغتنامه دهخداچمانی . [ چ َ ] (ص نسبی ) ساقی را گویند. (برهان ). ساقی باشد. (جهانگیری ). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ساقی . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده ٔ می : یکی سوی می ای چمانی به چم به لب دا
انگشت میانیmiddle finger, digit medius, digit tertius manusواژههای مصوب فرهنگستانسومین انگشت که بلندترین انگشت دست است
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
چمانیدنلغتنامه دهخداچمانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) خرامانیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). در سیر و خرام آوردن . خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن . چماندن و خراماندن : کجا من چمانیدمی بادپای بپرداختی شیر درنده جای . فردوسی .رجوع به چم و
چمانیدنفرهنگ فارسی عمیدبه ناز و خرام راه بردن؛ در سیر و خرام آوردن؛ خرامانیدن: ◻︎ کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی: ۱/۲۳۴).
جمانیلغتنامه دهخداجمانی . [ ج َ ] (اِ) ساقی را گویند، و با جیم فارسی (چمانی ) هم آمده است . (برهان ).
ساقیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدحپیما، سبوکش، نوشگر ≠ میگسار، شرابخوار ۲. محبوب، معشوق ۳. پیر، مراد ۴. خدا
لوهلغتنامه دهخدالوه . [ ل ُ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی از بخش مینودشت شهرستان گرگان ، نزدیک قریه ٔ چمانی پائین . دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
ساقیگری کردنلغتنامه دهخداساقیگری کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شغل و کار ساقیگری داشتن . چمانی بودن . شرابداری کردن : و وی را [ محمد نوشتگین را ] چاشنی گرفتن و ساقیگری کردن فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417 و چ فیاض ص <span class="hl" dir="l
چمانیدنلغتنامه دهخداچمانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) خرامانیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). در سیر و خرام آوردن . خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن . چماندن و خراماندن : کجا من چمانیدمی بادپای بپرداختی شیر درنده جای . فردوسی .رجوع به چم و
چمانیدنفرهنگ فارسی عمیدبه ناز و خرام راه بردن؛ در سیر و خرام آوردن؛ خرامانیدن: ◻︎ کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی: ۱/۲۳۴).
خوش پیچمانیلغتنامه دهخداخوش پیچمانی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) صاحب سلیقگی : تو گر خوش پیچمانی غارت دلها توانی کردچه مطلب همچو گل دستار او خالی بسر پیچی .میرزامنشی (از آنندراج ).