چشکلغتنامه دهخداچشک . [ چ ِش َ / چ ِ ] (ص ) بمعنی افزون و غالب . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). افزون . (انجمن آرا). افزون و غالب . (فرهنگ نظام ). بیش . زیاد. فراوان . بسیار : خرد چون شود کمتر و کام چشک چنان دان که دیوانه گر
چشکفرهنگ فارسی عمید۱. افزون؛ بیش: ◻︎ خرد چون شود کمتر و کام چشک / چنان دان که دیوانه گردد پچشک (فردوسی: لغتنامه: چشک).۲. غالب.۳. (اسم مصدر) افزونی؛ فراوانی.۴. (اسم مصدر) برتری.
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
چشکمهلغتنامه دهخداچشکمه . [ چ َ ک ِ م ِ ](اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 32هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد و 20هزارگزی شمال راه مالرو ده دوست محمد به زابل واقع است . جلگه و گرمسیر است و <span class="hl" dir
چشکمهلغتنامه دهخداچشکمه . [ چ َ ک ِ م ِ ](اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 32هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد و 20هزارگزی شمال راه مالرو ده دوست محمد به زابل واقع است . جلگه و گرمسیر است و <span class="hl" dir
پچشکلغتنامه دهخداپچشک . [ پ ِ چ ِ ] (اِ) پجشک . پزشک . طبیب : بطر... پچشک ستور. بیطار بالفتح مثله . (منتهی الارب ).
بچشکلغتنامه دهخدابچشک . [ ب ِ چ ِ ] (اِ) بزشک . طبیب . پزشک . (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). حکیم . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). آنکه علاج بدن و جان کند. || گیاه فروش . (آنندراج ). و رجوع به پزشک شود.