چرم گیلهلغتنامه دهخداچرم گیله . [ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) قسمی درخت جنگلی از تیره ٔ درختان گیلاس ، گوجه و آلبالو، از نوع «پرونوس » و از گونه ٔ «لوروسراسوس » که در آستارا بدین نام خوانده میشود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص <s
چرم لیوهلغتنامه دهخداچرم لیوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) در طالش ، چرم گیله را نامند. نامی که در طوالش به جل که نوعی درخت جنگلی است دهند. رجوع به چرم گیله و جل شود.
غارگیلاسیفرهنگ فارسی عمیددرختی جنگلی از تیرۀ گلسرخیان با برگهای ساده و شفاف، گلهای خوشهای سفید، و میوۀ سیاهرنگ که آن را بهصورت زینتی نیز میکارند و حاوی مادهای سمی است؛ جل؛ جله؛ جلی؛ چرم لیوه؛ چرم گیله؛ کرزالغار؛ غارکرزی.
کرزالغارلغتنامه دهخداکرزالغار. [ ک َ رَ زُل ْ ] (ع اِ مرکب ) غار گیلاس . جل . جله . جلی . چرم لیوه . چرم گیله . (لغت نامه ذیل جل ). این کلمه ترجمه است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جل و مترادفات آن و دزی ج 2 ص 155 شود.
چرملغتنامه دهخداچرم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست از مزارع تربت حیدریه که زراعت آن از آب قنات مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).
چرملغتنامه دهخداچرم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قلاع بلوک سرجام است و چمنی دارد که معروف میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).
چرملغتنامه دهخداچرم . [ چ َ ](اِ) پوست بود. (فرهنگ اسدی ). پوست انسان و حیوانات . (آنندراج ) . مطلق پوست بدن انسان یا حیوان . جلد. جلد تن حیوان یا انسان . پوست ناپیراسته : چنین تا بر او بر بدرید چرم همیرفت خون از تنش گرم گرم . فردوسی .</p
چرملغتنامه دهخداچرم . [ چ َ رَ ] (اِخ ) نام دهی در کلات . (ناظم الاطباء).دهی از دهستان قاین بخش کلات شهرستان دره گز که در 15هزارگزی جنوب باختری کلات واقع شده است . دره و گرمسیراست و 765 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلا
چرملغتنامه دهخداچرم . [ چ َ رَ ] (اِخ ) نام مقامی است از ایران زمین . (آنندراج ). نام جایی است . (ناظم الاطباء).
دره چرملغتنامه دهخدادره چرم . [ دَرْ رَ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 38هزارگزی شمال خاوری درمیان و 5هزارگزی خاور شوسه ٔ قاین به درح ، با 348 تن سکنه .
چرملغتنامه دهخداچرم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست از مزارع تربت حیدریه که زراعت آن از آب قنات مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).
چرملغتنامه دهخداچرم . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قلاع بلوک سرجام است و چمنی دارد که معروف میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).
چرملغتنامه دهخداچرم . [ چ َ ](اِ) پوست بود. (فرهنگ اسدی ). پوست انسان و حیوانات . (آنندراج ) . مطلق پوست بدن انسان یا حیوان . جلد. جلد تن حیوان یا انسان . پوست ناپیراسته : چنین تا بر او بر بدرید چرم همیرفت خون از تنش گرم گرم . فردوسی .</p
چرملغتنامه دهخداچرم . [ چ َ رَ ] (اِخ ) نام دهی در کلات . (ناظم الاطباء).دهی از دهستان قاین بخش کلات شهرستان دره گز که در 15هزارگزی جنوب باختری کلات واقع شده است . دره و گرمسیراست و 765 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلا