چخیدهلغتنامه دهخداچخیده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) بمعنی کوشیده باشد. || ستیزه کرده . || دم زده . (برهان ) (ناظم الاطباء). || دشمن شده . خصومت ورزیده . رجوع به چخ و چخیدن وچخنده شود. || پیش رفته . (ناظم الاطباء).
خذعلغتنامه دهخداخذع . [ خ ِ ذَ ] (ع ص ) متفرق ، منه : هم ذهبوا خِذَع َ و مِذَع َ ؛ رفتند پراگنده و متفرق . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خپیدهلغتنامه دهخداخپیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خمیده . خم شده . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خم . کج . منحنی . مایل . (ناظم الاطباء). چِفتَه . (صحاح الفرس ).
خدعلغتنامه دهخداخدع . [ خ َ ] (اِخ ) انصاری . ابوموسی گفت : که علی عسکری و ابوالفتح ازوی ذکری در حرف خا (خدع ) آورده اند و حال آنکه صحیح با جیم است یعنی جَدع . (از اصابه قسم چهارم ص 158).
خدعلغتنامه دهخداخدع . [ خ َ / خ ِ ] (ع مص ) فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ظاهر کردن بر کسی خلاف آنچه ظاهرکننده در دل دارد و مقصود او بدین عمل مکروه رساندن بشخص باشد بدون آنکه آن شخص ب
خدعلغتنامه دهخداخدع . [ خ َ دَ ] (ع اِ) اژدهای مکار. اژدهای حیله گر. اژدهای نیرنگ زن . اژدهای فریب ده . (از منتهی الارب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
دمیدهلغتنامه دهخدادمیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . پف کرده . || که در آن بدمند. نای و بوق و مشک و هر چیزی که در آن دمیده باشند : ز نای دمیده بر آهنگ دورگمان بود کآمد سرافیل و صور. نظامی . |
چخیدنلغتنامه دهخداچخیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) کوشیدن . (از فرهنگ اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). کوشش کردن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سعی کردن . (از برهان ) (آنندراج ). چغیدن : ما را بدان لب تو نیاز است در جهان طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی . <p