چاربندلغتنامه دهخداچاربند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از عناصر اربعه میباشد. (آنندراج ) : برون جست از این گنبد چاربندفرس راند بر هفت چرخ بلند. نظامی . || چهار مفصل که دو دست و دو پای ر
چاربندفرهنگ فارسی عمید= چهاربند: ◻︎ برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفتچرخ بلند (نظامی۵: ۷۵۰)
گنبد چاربندلغتنامه دهخداگنبد چاربند. [ گُم ْ ب َ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است به اعتبار چهار نقطه ٔ مشرق و مغرب و جنوب و شمال . || کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : برون جست از گنبد چاربندفرس راند بر هفت چرخ بلند.<p class="auth
اربعیناتلغتنامه دهخدااربعینات . [ اَ ب َ ] (ع اِ) ج ِ اربعین . || اربعینات فی الحدیث و غیره ، اما الحدیث فقد ورد من طرق کثیرة بروایات متنوعة ان رسول اﷲ صلی اﷲ تعالی علیه و سلم قال : من حفظ علی امتی اربعین حدیثا فی امر دینها بعثه اﷲ تعالی یوم القیامة فی زمرة الفقهاء والعلماء و اتفقوا علی انه حدیث
چاربندیلغتنامه دهخداچاربندی . [ ب َ ] (اِ مرکب ) ریسمان یا طنابی که طفل نوآموز را که میخواهد سوار کاری بیاموزد بدان وسیله به اسب می بندند : دو دری شدچو کوی طراران چاربندی چو بند عیاران .نظامی . || زنبیل و توشه دان . (ناظم الاطباء). چن
گنبد چاربندلغتنامه دهخداگنبد چاربند. [ گُم ْ ب َ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است به اعتبار چهار نقطه ٔ مشرق و مغرب و جنوب و شمال . || کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : برون جست از گنبد چاربندفرس راند بر هفت چرخ بلند.<p class="auth
چهاربندلغتنامه دهخداچهاربند. [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) چهارمفصل ، دو مفصل دست و دو مفصل زانو. || کنایه از چهارعنصرست . || کنایه از دنیا و عالم است . رجوع به چاربند شود.
هفت چرخلغتنامه دهخداهفت چرخ . [ هََ چ َ ] (اِ مرکب ) هفت فلک . هفت آسمان . هفت خراس : تسبیح هفت چرخ شنودستی گر نیست گشته گوش ضمیرت کر. ناصرخسرو.نوبر باغ هفت چرخ کهن دره ٔ تاج عقل و تاج سخن . نظامی .بر
فرسلغتنامه دهخدافرس . [ ف َرَ ] (ع اِ) اسب تازی . (بحر الجواهر). اسب نر و ماده . ج ، اَفراس ، فُروس . (منتهی الارب ). حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود. مذکر آن را حصان و مؤنث آن را حِجر گویند. (اقرب الموارد) : قدم نه اول اندر شرع آنگاهی طریقت جوچو
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان ) (آنندراج ). لف
چاربندیلغتنامه دهخداچاربندی . [ ب َ ] (اِ مرکب ) ریسمان یا طنابی که طفل نوآموز را که میخواهد سوار کاری بیاموزد بدان وسیله به اسب می بندند : دو دری شدچو کوی طراران چاربندی چو بند عیاران .نظامی . || زنبیل و توشه دان . (ناظم الاطباء). چن
گنبد چاربندلغتنامه دهخداگنبد چاربند. [ گُم ْ ب َ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است به اعتبار چهار نقطه ٔ مشرق و مغرب و جنوب و شمال . || کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : برون جست از گنبد چاربندفرس راند بر هفت چرخ بلند.<p class="auth