وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
پک و پوزفرهنگ فارسی معین(پَ کُ پُ) (اِمر.) (عا.) 1 - ریخت ، شکل ، هیأت ظاهری ، وجنات (زشت )، بد پک وپوز. 2 - دهان و اطراف آن .
پکلغتنامه دهخداپک . [ پ َ ] (اِ) غوک . وزغ . چغز. قرباغه .بزغ . مکل . (اوبهی ). قاس . غنجموش . ضفدع : ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک تا کی همی درآئی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک . <p class="au
پکلغتنامه دهخداپک . [ پ ِ ] (اِخ ) نام دهستان سن و اُواز از ایالت ورسای . دارای 4603 تن سکنه . و راه آهن از آن میگذرد.
پکلغتنامه دهخداپک . [ پ ِک ک ] (اِ)بند انگشت دست و انگشت پای را گویند. (برهان قاطع). || (اِ صوت ) نقل آواز خنده ٔ ناگهانی که مانع شدن از آن را نیز خواهند: پِکّی زد بخنده ، یعنی با آنکه میخواست از خنده خودداری کند و دهان فراهم آورده بود بی اختیار لب های او باز شده و سخت بخندید.
پکلغتنامه دهخداپک . [ پ ُ ] (اِ) هر چیز گنده ٔ ناهموار و ناتراشیده را گویند و مرادف لک باشد چنانکه گویند لک و پک . (برهان قاطع) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی . || جامه ٔ سخت و درشت <s
پکفرهنگ فارسی عمید۱. دَم؛ نفس.۲. دَم یا نفسی که به قلیان، چپق، یا سیگار میزنند.⟨ پک زدن: (مصدر لازم) دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن.
دوپکلغتنامه دهخدادوپک . [ دُ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری ایذه . کوهستانی معتدل و دارای 180 تن سکنه است . آب آن از چشمه و راه آن مالروست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
پوپکلغتنامه دهخداپوپک . [ پوپ َ ] (اِ) مرغی است خوش خطوخال که کاکلی بر سر دارد. هُد هُد. ودر مفردات طب آمده است در دویم گرم و خشک ، و مهراپخته ٔ آن با شبت جهت درد گرده و مثانه مجرب و زهره ٔ اوبرای بیاض چشم نافع است . بوبو. هدهد. (منتهی الارب ).پوبش . (زمخشری ) (لغت نامه ٔ اسدی ). ابوالرّبیع.
پیپکلغتنامه دهخداپیپک . [ پ َ ] (اِ مصغر) آب دزدک . پُوار برای تزریق آب در معده . ظرفی از کائوچوک یا لاستیک و غالباً بصورت امرودی بزرگ میان کاواک با لوله ای از استخوان و جز آن که بدان آب یا مایع دیگر بدرون معده فشانند.
خپکلغتنامه دهخداخپک . [ خ َ پ َ ] (اِ) نان بزرگ . (از برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) : آدمیا دست ز دنیا بدارچونکه ببستند ورا با تو جنگ ورنه خود این دنیا دارد ترابر سر ره چون بچگان را خپک . [ کذا؟ ]. سو
چلپکلغتنامه دهخداچلپک . [چ َ پ َ ] (ترکی ، اِ) نانی که خمیر آن را تنک ساخته در میان روغن بریان کرده باشند. (برهان ). نانی را گویند که در میان روغن بریان کنند و آن را چواک نیز خوانند. (جهانگیری ). نانی که میان روغن بریان کنند و چواک و چربک نیز گویند. (رشیدی ). نان تنک در میان روغن بریان کرده ک