پوکلغتنامه دهخداپوک . (ص ) هر چیز متخلخل و سبک شده از اثر گذشتن زمان و پوسیدگی چنانکه چوبی ، یا بی مغز از میوه های خشک کرده مانندفندق و گردو و بادام و غیره ، و میان تهی چنانکه گردکانی یا پسته ای و امثال آن . کاواک . بی مغز. پود. پوده .پده . پوچ . پوش . میان کاواک . اجوف . مجوف . خالی . خالیة
پوکفرهنگ فارسی عمید۱. پوچ؛ میانتهی؛ بیمغز.۲. پوده؛ پوسیده.۳. (اسم) پوشال؛ آتشگیره: ◻︎ گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد / بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش (آغاجی: مجمعالفرس: پوک).
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
پژواک قلابشکلhook echoواژههای مصوب فرهنگستانپژواکی به شکل چنگک بر روی صفحۀ رادار که از بازتابندگی زیاد امواج در طی کشیده شدن بارش به درون مارپیچ میانچرخند به وجود میآید
وق وقلغتنامه دهخداوق وق . [ وَ وَ ] (اِ صوت ) وغ وغ . آواز سگ . عوعو. (یادداشت مرحوم دهخدا).- وق وق کردن ؛ عوعوکردن سگ . وغ وغ کردن .
پوکولائیسلغتنامه دهخداپوکولائیس . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) یکی از یاران پارمِن یُن در کنکاش کشتن اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص 1661). || یکی از سرداران اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص <span cl
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از سیاحان انگلیسی ، وی بسال 1704 م . در سوتامپتون تولد یافت و در سال 1765 م . درگذشت . وی در مشرق زمین بسیاحت پرداخت ، مصر، سوریه ، جزیرة العرب ، و آناطولی را بدید و سیاحت ن
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) یکی از مستشرقین انگلیسی متولد بسال 1604 م . و متوفی بسال 1690 م . وی مدرس زبان عرب در آکسفورد بود و تاریخ ابوالفرج و بعض دیگر از آثار عربیه را بانگلیسی ترجمه و نقل کرده است . (قاموس
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) پسر پوکوک مستشرق انگلیسی مذکور در ماده ٔ قبل . وی بزبان عرب آشنائی داشت و در معیت پدرش تاریخ مصر عبداللطیف و پاره ای از کتب دیگر عربی را به انگلیسی نقل و ترجمه کرده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
پوکانلغتنامه دهخداپوکان . (اِخ ) نام طائفتی در مغرب هند بنا بر آنچه در سنگهت آمده است . (ماللهند بیرونی ص 155).
پوکولائیسلغتنامه دهخداپوکولائیس . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) یکی از یاران پارمِن یُن در کنکاش کشتن اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص 1661). || یکی از سرداران اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص <span cl
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از سیاحان انگلیسی ، وی بسال 1704 م . در سوتامپتون تولد یافت و در سال 1765 م . درگذشت . وی در مشرق زمین بسیاحت پرداخت ، مصر، سوریه ، جزیرة العرب ، و آناطولی را بدید و سیاحت ن
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) یکی از مستشرقین انگلیسی متولد بسال 1604 م . و متوفی بسال 1690 م . وی مدرس زبان عرب در آکسفورد بود و تاریخ ابوالفرج و بعض دیگر از آثار عربیه را بانگلیسی ترجمه و نقل کرده است . (قاموس
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) پسر پوکوک مستشرق انگلیسی مذکور در ماده ٔ قبل . وی بزبان عرب آشنائی داشت و در معیت پدرش تاریخ مصر عبداللطیف و پاره ای از کتب دیگر عربی را به انگلیسی نقل و ترجمه کرده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
پوکه ویللغتنامه دهخداپوکه ویل . [ پ ُ ک ِ ] (اِخ ) (لورنت ) ادیب فرانسوی . مولد مرلرولت (اُرن ) [ 1770 - 1838 م . ].
کاپوکلغتنامه دهخداکاپوک . (اِ) کابوک . جای مرغ خانگی و کبوتر بود : چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کردهموار کرد موی و شدش مویگان زرد کاپوک را نشاید و شاخ آرزو کندوز شاخ سوی بام شود بازگرد گرد. ابوشکور (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).</p
کپوکلغتنامه دهخداکپوک . [ ک َ / ک َپ ْ پو ] (اِ) کپاک . کبوک . (فرهنگ فارسی معین ). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک ، نر پرنده ٔ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد.(بره
هپوکلغتنامه دهخداهپوک . [ هََ ] (اِ) نامی است که در مازندران به سنای کاذب دهند. دغدغک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سنای کاذب شود.