پولادپوشلغتنامه دهخداپولادپوش . (نف مرکب ) که پولاد پوشد. || که زره و جوشن یا برگستوان آهنین دارد : تو گفتی که دریا بجوش آمده ست برو موج پولادپوش آمده ست . فردوسی .ز پولادپوشان لشکرشکن تن کوه لرزنده بر خویشتن . <p class="author
پولادپوشفرهنگ فارسی عمیدجنگاور که زره یا جوشن پولادین بر تن دارد: ◻︎ خبر شد به خاقان که صحرا و کوه / شد از نعل پولادپوشان ستوه (نظامی۵: ۹۲۹).
یولداشواژهنامه آزادهمراه.دوست.یاور.سنگ راه همراه.دوست.یاور.سنگ راه .متشکل از دو واژه یول(راه)و داش(سنگ)که در مواقعی که کسی در سرراه خود با خطری (حمله حیوانی درنده)مواجه شد اولین چیزی که دردسترس اوست تا ان خطررا دفع کند سنگ های سرراهش ه ستند البته به شرطی که 1در کنارراه باشند نه اینکه جلوی پایش باشند تامانع راه رفتن او
تندرخروشلغتنامه دهخداتندرخروش . [ ت ُ دَ خ ُ ] (ص مرکب ) غرنده مانند رعد. (ناظم الاطباء) : به پیش اندرون پیل پولادپوش پس او دلیران تندرخروش .نظامی .
تیزجوشلغتنامه دهخداتیزجوش . (نف مرکب ) سخت جوشنده و شتابان . سخت دونده و ناآرام : نشستند بر تازی تیزجوش همه خاره خفتان و پولادپوش . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
قلعه گشالغتنامه دهخداقلعه گشا. [ ق َ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) قلعه گشای . گشاینده و فاتح قلعه : همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای .نظامی .
خاره خفتانلغتنامه دهخداخاره خفتان . [ رَ / رِ خ ِ ] (اِ مرکب ) ظاهراً خفتانی که از جنس خاره (یعنی پارچه ٔ ابریشمین که در خاره گذشت ) باشد : نشستند بر تازی تیزجوش همه خاره خفتان و پولادپوش .نظامی .
رزم کوشلغتنامه دهخدارزم کوش . [ رَ ] (نف مرکب ) جنگجو. رزم آزما. رزمجو. جنگاور : هزار دگر پیل پولادپوش ابا چل هزار از یل رزم کوش . اسدی .من اینجا و او رزم کوش آمده ست همانا که خونش به جوش آمده ست . اسدی .