پوشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. در بر کردن؛ جامه بر تن کردن.۲. نهفتن و پنهان کردن.۳. چیزی را در پرده نگه داشتن.
پوشیدنلغتنامه دهخداپوشیدن . [ دَ ] (مص ) در بر کردن . بتن کردن . در تن کردن . پوشیدن جامه ای را. ملبس شدن . در پوشیدن . بر تن کردن . بر تن راست کردن . لبس . تلبس . مکتسی شدن . اکتساء. (منتهی الارب ). رخت پوشیدن . لتب . (تاج المصادر بیهقی ). التتاب . (منتهی الارب ) :
پوسیدنلغتنامه دهخداپوسیدن . [ دَ ] (مص ) متخلخل و سبک شدن چیزی از گذشتن زمان بروی یا بعلتی دیگر. چرّیدن (در تداول مردم قزوین ). سخت سوده و نزدیک بریخته شدن . (شرفنامه ) : زری که در لحد خاک بود پوسیده کفن دریده و گردید مسکه ٔ دینار. سلمان .</
پیوسیدنلغتنامه دهخداپیوسیدن . [ دَ ] (مص ) بیوسیدن . چشم داشتن . امید داشتن : نکند میل بی هنر به هنرکه پیوسد ز زهر طعم شکر. عنصری .رجوع به بیوسیدن شود. || گمان و ظن بردن . (شعوری ج 1 ص <span class="hl
چوسیدنلغتنامه دهخداچوسیدن . [ چ َوْ دَ ] (مص ) چسبیدن . اعم از آنکه چیزی بچیزی بچسبد یا بدست محکم بگیرند. (برهان ). چسبیدن است و آنرا چفسیدن نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ ضیاء). چسبیدن وملصق گشتن . (ناظم الاطباء). چسبیدن که چفسیدن هم گویند. (یادداشت مؤلف ). چسبیدن . (فرهنگ فارسی معی
چوشدنلغتنامه دهخداچوشدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) مخفف چوشیدن است که بمعنی مکیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). امتصاص و چوشیدن . (از ناظم الاطباء) : حلق عدوت هر شبی کز جگر آب چو شدی آب روانش از لب چشمه ٔ خنجر آمده . سیف اسفر
پوشیدنیلغتنامه دهخداپوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی در خور پوشیدن . که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن . هر چه پوشیده شود. || جامه . لباس . پوشاک . کسوة : گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان ) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل ، نه افکندنی دارند و
پوشیدنیفرهنگ فارسی عمید۱. جامه؛ لباس؛ پوشاک.۲. ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود؛ سزاوارِ پنهان کردن.
راز پوشیدنلغتنامه دهخداراز پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهان داشتن راز. مخفی کردن راز. پوشیدن سرّ : زن که در عقل با کمال بودراز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو.چون بپوشیم راز کآوردیم طبل در کوچه و علم بر بام .اوحدی .</
پوشیدنیلغتنامه دهخداپوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی در خور پوشیدن . که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن . هر چه پوشیده شود. || جامه . لباس . پوشاک . کسوة : گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان ) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل ، نه افکندنی دارند و
پوشیدنیفرهنگ فارسی عمید۱. جامه؛ لباس؛ پوشاک.۲. ویژگی آنچه باید پنهان نگه داشته شود؛ سزاوارِ پنهان کردن.
درپوشیدنلغتنامه دهخدادرپوشیدن . [دَ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن . در بر کردن . بتن کردن . اکتساء. (المصادر زوزنی ). لُبس : دروقت بیامدم و جامه درپوشیدم و خری زین کرده بودند برنشستم و براندم . (تاریخ بیهقی ). همگان سلاح درپوشیدند برآسوده نشستند و توکل بر خدای عزوجل کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span
راز پوشیدنلغتنامه دهخداراز پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهان داشتن راز. مخفی کردن راز. پوشیدن سرّ : زن که در عقل با کمال بودراز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو.چون بپوشیم راز کآوردیم طبل در کوچه و علم بر بام .اوحدی .</
پوست پلنگ پوشیدنلغتنامه دهخداپوست پلنگ پوشیدن . [ ت ِ پ َ ل َدَ ] (مص مرکب ) جامه از پوست پلنگ به تن کردن . || (تعبیر مثلی ) سخت بدشمنی و معادات برخاستن : یا رسول اﷲ قریش بیکبار با تو پوست پلنگ پوشیده اند. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج <span class="
پوست دیگر پوشیدنلغتنامه دهخداپوست دیگر پوشیدن . [ ت ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از تغییرروش دادن . رفتار دیگر کردن : احمد حسن شمایان را نیک می شناسد، باید تا پوست دیگر پوشید و هر کس شغل خویش کند. (تاریخ بیهقی ). احمد حسن شمایان رانیک شناسد، بر آنجمله که تا اکنون بوده است فرانس
تاج پوشیدنلغتنامه دهخداتاج پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تاج بر سر نهادن . تاج بر سر زدن . تاج بر سر گذاشتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 87). رجوع به تاج بر سر زدن و تاج بر سر نهادن شود.