پهلوزنلغتنامه دهخداپهلوزن . [ پ َ زَ ] (نف مرکب ) که پهلو زند. پهلو سای . مدعی بزرگی و همسری . برتری جو : اگر تیر پهلوزنی را بکشت ازو بهتری را قوی کرد پشت .نظامی .
پهلوزنفرهنگ فارسی عمیدکسی که با دیگری در قدر و مرتبه لاف برابری و همسری بزند: ◻︎ وگر نیز پهلوزنی را بکشت / از او بهتری را قوی کرد پشت (نظامی۵: ۸۷۵).
کامل الوزنلغتنامه دهخداکامل الوزن . [ م ِ لُل ْ وَ ] (ع ص مرکب ) هرچیز که وزن آن درست و صحیح بوده و کم نباشد. (ناظم الاطباء).
هلوزونلغتنامه دهخداهلوزون . [ هََ ل َ / لُو ] (اِ) نقاشیها و اسلیمی خطائیهایی باشد که بر اطراف کتابه ٔ خانه و غیره نقش کنند. (برهان ). اسلیمی . نقش اسلیمی . (یادداشت مؤلف ).
پهلوسایلغتنامه دهخداپهلوسای . [ پ َ ] (نف مرکب ) پهلوزن . برابری کننده در مال و قدر و مرتبه . (برهان ). رجوع به پهلو ساییدن و پهلو سودن شود : مسای با من پهلو بابلهی چندین که نیک ناید با پیل پشه پهلوسای . سوزنی .نی که یک آه مرا هم صد م