پفیدگیلغتنامه دهخداپفیدگی . [ پ ُ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی آنچه آماسیده و برآمده باشد. پف کردگی .
فضیلغتنامه دهخدافضی . [ ف ِض ْ ضی ] (ع ص نسبی ) سیمین و نقره ای . (آنندراج ). از سیم . برنگ سیم . (یادداشت به خط مؤلف ).
فیدیلغتنامه دهخدافیدی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فید که قلعه ای است در نجد. (سمعانی ). رجوع به فید شود.
فیضیلغتنامه دهخدافیضی . [ ف َ ] (اِخ ) دکنی ، شیخ ابوالفیض . برادر شیخ ابوالفضل دکنی است که از افاضل ولایت هند و از مقربان دربار جلال الدین اکبرشاه بوده است . به شعر خود میبالد. گویا حریفان عراقی که در اطرافش هستند از عظمت و هیبت او نمیتوانند در شعرش مداخله کنند، زیرا اشعار عجیبی از دیوانش ان
فیضیلغتنامه دهخدافیضی . [ ف َ ] (اِخ ) ملا فیضی کاردگر. فرزند استاد محمد لعبت باز است . به عشق بازی اشتغال تمام می نماید. شعرش بد نیست . مردی نیک است . از اوست :گرچه رفت از چشم گریانم چو اشک آن تندخوی چشم میدارم که آب رفته بازآید به جوی .(از مجالس النفائس میر علیشیر نوائی ص <span
فیضیلغتنامه دهخدافیضی . [ ف َ ] (اِخ ) هروی . نقاشی نیکوست و خود را شاعری ساحر میپندارد. او راست :زاهد بیار خرقه ورهن شراب کن اسباب زهد و خانه ٔ تقوی خراب کن .(از مجالس النفائس ص 256 از ترجمه ٔ فارسی چ علی اصغر حکمت ). از شعرای قرن نهم هجری و از م