پفولغتنامه دهخداپفو. [ پ ُ ] (اِ) پُف . فوت . باد. دم . نفخة : آنکه بر شمع خدا آرد پفوشمع کی میرد، بسوزد پوز او.مولوی .
فولغتنامه دهخدافو. (اِ) در یونانی فو . گونه ای سنبل الطیب کبیر، و سنبل کوهی و سنبل جبلی نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین ). دارویی است به فارسی سنبله گویند. (منتهی الارب ). و در وی عطری هست و قوت او به قوت سنبل مشابهت دارد. و بیرون نبات او سیاه باشد و میانه ٔ او سپید بود. (ترجمه ٔ صیدنه ). نبات
چه فولغتنامه دهخداچه فو. [ چ ِ ](اِخ ) بندری در چین در ساحل شمالی نزدیک جزیره ٔ شان تونگ (خلیج په - چی - لی ) که در دریای زرد واقع است و 116000 سکنه دارد.
کونگ فوفرهنگ فارسی معین(کُ فُ) [ انگ . از چینی ] (اِ.) یکی از ورزش های رزمی و دفاع شخصی چینی که شباهت زیادی به کاراته دارد.
پفورتسیملغتنامه دهخداپفورتسیم . [ پْفُرْ / پ ِ فُرْتْس َ ] (اِخ ) نام شهری در آلمان (در ناحیه ٔ باد) بر کنار رود اِنتس شعبه ای از نکار، دارای 80هزار تن سکنه . مرکز صنعت جواهرسازی آلمان .
پفورتنلغتنامه دهخداپفورتن . [ ف ُ ت ِ ](اِخ ) لوئی شارل هانری دو. مرد سیاسی اهل باوار متولد در رید . وی حریف بیسمارک بود و در مبارزه با اومغلوب گردید. و مولد او 1811 و وفات 1880 م . است .
پفلغتنامه دهخداپف . [ پ ُ ] (اِ صوت ) بادی بود که از دهان بدرآرند برای کشتن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن . پفو. فوت . دم . باد : معاذاﷲ که من نالم ز چشمش وگر شمشیر بارد ز آسمانش بیک پف خف توان کردن مر او رابیک لج پخج هم کردن تو
پوزلغتنامه دهخداپوز. (اِ) پیرامون دهان . پوزه . بتفوز. فطیسة. فنطیسة. فرطوسة. فرطیسة. ودر لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی آمده است : پوز و بتفوز، این هر دو نام بمردم و بهایم توان گفت . زفر. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). و صاحب غیاث اللغات گوید: بینی چهارپایان و چهره ٔ بهایم . پوژ. کلفت . (اسدی در معنی کلمه
شمعلغتنامه دهخداشمع. [ ش َم ْ / ش َ م َ ] (ع اِ) موم شمع (و آن مولد است ). (منتهی الارب ). موم عسل که از آن برای روشنایی استفاده کنند. (از اقرب الموارد). موم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از غیاث ) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ابومونس . (از منتهی الا
آوردنلغتنامه دهخداآوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست ب
پفورتسیملغتنامه دهخداپفورتسیم . [ پْفُرْ / پ ِ فُرْتْس َ ] (اِخ ) نام شهری در آلمان (در ناحیه ٔ باد) بر کنار رود اِنتس شعبه ای از نکار، دارای 80هزار تن سکنه . مرکز صنعت جواهرسازی آلمان .
پفورتنلغتنامه دهخداپفورتن . [ ف ُ ت ِ ](اِخ ) لوئی شارل هانری دو. مرد سیاسی اهل باوار متولد در رید . وی حریف بیسمارک بود و در مبارزه با اومغلوب گردید. و مولد او 1811 و وفات 1880 م . است .