پشتلنگلغتنامه دهخداپشتلنگ . [ پ ُ ل َ ] (ص ) هرزه و ناقص و معیوب و بی معنی باشد. (برهان قاطع). بیهوده : در ملک تو بسنده نکردند بندگی نمرود پشه خورده و فرعون پشتلنگ . سوزنی .|| پس افتاده . (برهان قاطع). و نیز رجوع به پشلنگ شود.
پشتنکلغتنامه دهخداپشتنک . [ پ ُ ت َ ن َ ] (ص مرکب ) فرومایه . پست . معیوب . و نیز رجوع به پشتلنگ شود.
پشلنگلغتنامه دهخداپشلنگ . [ پ ُ ل َ ] (ص ) پشتلنگ . بی معنی . هرزه . بیهوده : بروز غدر پشلنگی برهواری ّ من هر دم گناه تو بر او بندم برای عذر پشلنگش . اثیرالدین اخسیکتی (از فرهنگ جهانگیری ).دعاگوئی ترا بهتر چه خواهی کرد شعری راکه
بشتلنگلغتنامه دهخدابشتلنگ . [ ب ُ ت َل َ ] (ص ) پشتلنگ . بشلنگ . پشلنگ . ناقص و معیوب . (جهانگیری ). || هرزه و بی معنی . (جهانگیری بنقل انجمن آرا) : در ملک تو بسنده نکردند بندگی نمرود پشه خورده و فرعون بشتلنگ . سوزنی (از جهانگیری و انجمن آرا