پشت گلیلغتنامه دهخداپشت گلی . [ پ ُ ت ِ گ ُ ] (ص مرکب ) رنگ سرخ کم رنگ . رنگی چون رنگ پشت برگ گل سرخ . سرخ روشن . گلی روشن .صورتی . آلا. آل . || کرمی است در آمریکا و مصر و هندوستان که بزراعت پنبه خسارت وارد میسازد.
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
پست پستلغتنامه دهخداپست پست . [ پ َ پ َ ] (ق مرکب ) نرم نرمک . آهسته آهسته :عشق میگوید بگوشم پست پست صید بودن بهتر از صیادی است .مولوی .
سرخفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی سرخرنگ، زرشکی، جگری، آجری، لاکی، سرخابی، آلبالویی، احمر، عنابی، مرجانی، اناری، عقیقی، پشتگلی، یاقوتی صورتی
آلالغتنامه دهخداآلا. (ص ) آل . سرخ نیمرنگ . پشت گلی . و در فرهنگها بیت ذیل برای این معنی شاهد آمده است ، لیکن صریح در مدعا نیست : چو چشم ابر شد آلا و روی گل ناری در آبگون قدح افکن شراب گلناری . منصور شیرازی .|| (اِ) پروا. (تحفةالا
گیزیلغتنامه دهخداگیزی . (اِ) در گیلان نام تنگرس باشد و آن درختچه ای است که برگهای آن برای دام زهراست . میوه ٔ آن در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرودو اگر آن را با آهک بیامیزند رنگ سبزی میدهد که در نقاشی مصرف میشود. این درختچه برای آرایش باغها خوب است . چوب آن سبک و نرم و پشت گلی است . زغال آن
ماجشونلغتنامه دهخداماجشون . [ ج ُ ] (معرب ، اِ مرکب ) ماجوشون . (ناظم الاطباء). معرب ماهگون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (آنندراج ) (منتهی الارب ). معرب ماهگون فارسی بمعنی رنگ ماه . (از اقرب الموارد). || نوعی از کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشتی . سفینه و شاید کشتیی که به ش
گرگ تیغلغتنامه دهخداگرگ تیغ. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است از جنس لیسیوم که سه گونه ٔ آن در ایران نام برده شده است :1- بارباروم که در نقاط خشک جنگل های کرانه ٔ دریای مازندران میروید و گرگ تیغ خوانده میشود. 2- روتانیکوم که
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غو
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت داخل قرای ولایت غرجستان است و به کوه زاغ اتصال دارد. (جزء <span class="hl" dir="ltr"
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِخ ) یاقوت گوید: بشت شهری است در نواحی نیشابور مشتمل بر دویست و بیست و شش قریه وگویند معرب پشت است بفارسی چه آن مانند پشت است برای نیشابور. (معجم البلدان از علامه ٔ قزوینی در حواشی چهارمقاله ص 124 و نیز رجوع به لفظ پشت در برها
پشتفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون چیزی و بالای چیزی.۲. عقب؛ دنبال.۳. یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد.۴. قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر.۵. بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دُم.۶. یار؛ یاور؛ پناه.⟨ پشت پا: [مقابلِ کف پا]۱. عقب پا؛ پس پا.۲. روی پا.۳. (ورزش) د
پشتback 3واژههای مصوب فرهنگستانرویۀ خارجی کمان که کمانگیر در هنگام تیراندازی آن را نمیبیند متـ . پشت کمان back of bow
درازپشتلغتنامه دهخدادرازپشت . [ دِ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشت طویل دارد. أطنب . حَبَرکی . سِناب . (منتهی الارب ) : مردی بود کوتاه به لون اسمر و نیکو و شیرین ... و درازپشت و کوتاه ساق و فصیح اندر لفظ. (مجمل التواریخ و القصص ). شَجَوجی ̍ و شَجَوجاء؛ درازپشت کوتاه پای . (منتهی
دره پشتلغتنامه دهخدادره پشت . [ دَرْ رَ پ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 128هزارگزی جنوب خاوری رشت و 3هزارگزی باختر راه شوسه ٔ رشت به امام زاده هاشم ،با 237</s
دژنپشتلغتنامه دهخدادژنپشت . [ دِ ن ِ پ ِ ] (اِخ ) دژنوشت ، به معنی قلعه ٔ نوشته ها و اسناد. محلی در استخر فارس که اسناد مهم دولتی را (طبق روایات ، اوستا نیز از آن جمله بود) در آن نگاهداری میکردند. ابن البلخی در فارسنامه (صص 49-50</spa
دوتاپشتلغتنامه دهخدادوتاپشت . [ دُ پ ُ ] (ص مرکب ) قد خمیده . پشت دوتاشده . که قامتی دوتو و خمیده دارد. دارای قد و بالای دوتاه و خمیده : فلک هم دوتاپشت پیری است کاو راعصا جز خط استوایی نیابی . خاقانی .نه بس شیرین شد این تلخ دوتاپشت <b
پولادپشتلغتنامه دهخداپولادپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که پشتی چون پولاد ضخم و قوی دارد : بدین گونه آن مرد پولادپشت بسی مرد لشکرشکن را بکشت .نظامی .