پستالغتنامه دهخداپستا. [ پ َ ] (اِ) بر سر کاری رفتن که قبل از این شروع در آن شده باشد. (برهان قاطع). || ذخیره . اندوخته . || بار. کرت . دفعه : این پستا سیرآهک بساز. || نوبت : من از آسیا می آیم تو می گوئی پستا نیست ؟. آسیا و پستا.
ماند 1stayواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی برای مشخص کردن وضعیت لنگر و زنجیر و شناور نسبت به یکدیگر در هنگامی که شناور در لنگر است
اقامت خانگیhome stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزشی زبان در منازل شخصی میزبانان، همراه با غذا، برطبق قرارداد
اقامت خوابگاهیresidential stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزش زبان در مکانهایی، مانند دانشکده و پردیس دانشگاهی و خوابگاه دانشجویی، همراه با غذا، برطبق قرارداد
حداقل اقامتminimum stayواژههای مصوب فرهنگستانکوتاهترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
حداکثر اقامتmaximum stayواژههای مصوب فرهنگستانطولانیترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
پستادستلغتنامه دهخداپستادست .[ پ َ دَ ] (اِ مرکب ) بمعنی نسیه باشد و آن خریدن اسباب و اجناس است که بعد از چند روز قیمت بدهند. (برهان قاطع). خریدی که پول آنرا بهنگام دیگر گذارند نسیه باشد و پیشادست نقد بود... (فرهنگ خطی ). پسادست .
پستالوجیلغتنامه دهخداپستالوجی . [ پ ِ ل ُ ] (اِخ ) یا پستالودزی (ژان هانری ). یکی از علمای تعلیم و تربیت از مردم سویس . متولد در زوریخ بسال 1746 م . وی به اصلاح و بهبود تعلیم و تربیت کودکان فقیر همت گماشت و بسال 1827 م . درگذشت .
پستانکلغتنامه دهخداپستانک . [ پ ِ ن َ ] (اِ مصغر) ظرفی از بلور یا غیر آن شبیه به پستان که مادران بی شیر، شیر حیوان یازنی دیگر در آن کرده بدهان طفل نهند. || پستنک . جیلان . سنجد گرگانی . سنجد. غبیراء. غبیده بادام . || پستانک تفنگ ؛ آهنی سوراخ دار که برروی انتهای سفلای تفنگ و امثال آن است و چاشنی
بچاردلغتنامه دهخدابچارد. [ ب ُ ] (اِ) لغت محلی گنابادمترادف پستا. ردیف . صف . (از یادداشتهای لغتنامه ).- امثال :گندم را از یک بچارد درو کن ؛ یعنی از یک پستا درو کن .
آرددانلغتنامه دهخداآرددان . (اِ مرکب ) آن خانه از نانوائی که در آن آرد پستا کنند. || کندو یا ظرفی دیگر که در آن آرد ریزند.
حجاب شدنلغتنامه دهخداحجاب شدن . [ ح ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مانع شدن : زانکه پستا شد حجاب این ضعیف از هزاران نعمت و خوان و رغیف . مولوی .معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود؟گرچه بشخص غایبی در نظری مقابلم . سعدی (بدایع
پستادستلغتنامه دهخداپستادست .[ پ َ دَ ] (اِ مرکب ) بمعنی نسیه باشد و آن خریدن اسباب و اجناس است که بعد از چند روز قیمت بدهند. (برهان قاطع). خریدی که پول آنرا بهنگام دیگر گذارند نسیه باشد و پیشادست نقد بود... (فرهنگ خطی ). پسادست .
پستائی کردنلغتنامه دهخداپستائی کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنهادن . اندوخته کردن . پس انداز کردن . ذخیره کردن .
پستالوجیلغتنامه دهخداپستالوجی . [ پ ِ ل ُ ] (اِخ ) یا پستالودزی (ژان هانری ). یکی از علمای تعلیم و تربیت از مردم سویس . متولد در زوریخ بسال 1746 م . وی به اصلاح و بهبود تعلیم و تربیت کودکان فقیر همت گماشت و بسال 1827 م . درگذشت .
پستان کردنلغتنامه دهخداپستان کردن . [ پ ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) برآمدن و آماسیدن پستان زن یا حیوان آبستن از شیر، کمی پیش از زادن : ارداد؛ پستان کردن گوسپند و جز آن پیش از زادن . (منتهی الارب ). زَهو، ... و پستان کردن میش نزدیک زادن . (صراح اللغة). رمدّت الناقه ترمیداً؛ پستان کرد شتر ماده . الماع ؛ پست