پزاوهلغتنامه دهخداپزاوه . [پ َ وَ / وِ ] (اِ) پژاوه . داش و کوره را گویند که در آن ظروف سفالین و خشت و گچ و آهک پزند. (برهان قاطع). آوه . و عوام آنرا پجاوه گویند. (غیاث اللغات ).
پزاوهفرهنگ فارسی عمیدجایی که ظرفهای سفالی یا آجر و آهک را در آن حرارت میدهند تا پخته شود؛ کوره؛ داش.
جیاوةلغتنامه دهخداجیاوة. [ وَ ] (ع اِ) چیزی که بر آن دیگ نهند. (اقرب الموارد). غلاف دیگ . (منتهی الارب ). رجوع به جواء و جیاء و جیأه شود.
زاوهلغتنامه دهخدازاوه . [ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است که در خاور شهرستان واقع است . طول آن از 6 هزارگزی شهر تربت حیدریه از آبادی اسماعیل آباد که اول جلگه ٔ زاوه است تا قریه ٔ جعفرآباد در حدود
زاوهلغتنامه دهخدازاوه . [ وَ ] (اِخ ) نام شهری بوده است به خراسان و بعد از آنکه قطب الدین حیدر ترک از ترکستان بیامد و درآنجا منزل گزیده و بجوار رحمت ایزد رسیده در آنجا مدفون شده به تربت حیدریه مشهور و موسوم شده و او در پانصد و نود و هفت رحلت یافته است . (آنندراج ). شهری است در خراسان . (ناظم
زاوهلغتنامه دهخدازاوه . [ وَ ] (اِخ ) از رساتیق و کوره های نیشابور. بیهقی گوید: وجه تسمیه ٔ آن به زاوه آن است که مدخل آن از سوی هر یک از شعبها مشتمل است بر 220 قریه و بسیاری از قریه های آن به «رخ » و «ربعالشامات » تبدیل یافته و قصبه ٔ آن بیشک است . ازاین جا ا
زاوهلغتنامه دهخدازاوه . [ وَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . در 21هزارگزی خاور تربت حیدریه و سر راه مالرو عمومی کاریز به زاوه واقع است . منطقه ٔ آن جلگه ، معتدل و دارای 2354 سکنه ٔ فارسی زبان
کورهفرهنگ فارسی عمید۱. آتشدان؛ جای افروختن آتش.۲. جای گداختن شیشه یا آهن.۳. جای پختن سفال، آجر، و گچ؛ پزاوه؛ داش.
آوهلغتنامه دهخداآوه . [ وَ / وِ ] (اِ) کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه . داش . || در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورنده ٔ صدا و ندا بکلمه داده اند. || زنجیره ای که نقاشان و دوزندگان بر کنار چیزها کشند یا دوزند.
تفکدهلغتنامه دهخداتفکده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کنایه از پزاوه و آتشدان و مانند آن . (آنندراج ).آتشدان و منقل و پرکین . (ناظم الاطباء) : داغت به مغز رفته فرو، حال جسم و جان از شعله های تفکده ٔ استخوان مپرس .<p class