پرندوشلغتنامه دهخداپرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیان پریشب گویند. (از فرهنگی
پرندوشفرهنگ فارسی عمید۱. شب گذشته.۲. پریشب: ◻︎ صبحدم بود که میشد به وثاق / چون پرندوش نه بیهُش نه بهوش (انوری: ۸۶۴)، ◻︎ گویدت همی گرچه دراز است تو را عمر / بگذشته شمر یکسره چون دوش و پرندوش (ناصرخسرو: ۴۱۳).
رندشلغتنامه دهخدارندش . [ رَ دِ ] (اِ) ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و برنج و امثال آن بریزد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تراشه . براده . خراشه . (ناظم الاطباء). آنچه رندیده باشند از چیزی . || فضول معده و امعا: خیم ؛ رندش شکنبه و رودگان بود. (از لغت فرس اسدی ).
پرندوشینلغتنامه دهخداپرندوشین . [ پ َ رَ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پریشبین . شراب و جز آن که دو شب بر آن گذشته باشد. (رشیدی ). پرندوشینه : دیدم از باده ٔ پرندوشین شیشه ٔ نیم بر کناره ٔ طاق .انوری .
پرندوشینهلغتنامه دهخداپرندوشینه . [ پ َ رَ ن َ / ن ِ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پریشبین . پرندوشین : همان لعل پرندوشینه سفتند.نظامی .
پرندوشینلغتنامه دهخداپرندوشین . [ پ َ رَ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پریشبین . شراب و جز آن که دو شب بر آن گذشته باشد. (رشیدی ). پرندوشینه : دیدم از باده ٔ پرندوشین شیشه ٔ نیم بر کناره ٔ طاق .انوری .
پرندوشینهلغتنامه دهخداپرندوشینه . [ پ َ رَ ن َ / ن ِ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پریشبین . پرندوشین : همان لعل پرندوشینه سفتند.نظامی .