پرندآورلغتنامه دهخداپرندآور. [ پ َ رَ وَ ] (ص مرکب ) شمشیر جوهردار. (رشیدی ). تیغ گوهردار. (اسدی ). گوهردار (شمشیر و مانند آن ). تیغ گهردار. (صحاح الفرس ). تیغ و شمشیرجوهردار. (برهان ) (جهانگیری ). برندآور : بینداخت تیغ پرندآورش همی خواست از تن بریدن سرش . <p
پرندآورفرهنگ فارسی عمید۱. جوهردار (شمشیر).۲. (اسم) شمشیر جوهردار: ◻︎ یکی باره و گبر و برگستوان / پرندآور و جامهٴ هندوان (فردوسی: ۵/۴۲)، ◻︎ دلیران که بودند و گندآوران / کشیدند یکسر پرندآوران (فردوسی: ۴/۵۸).
پرندوارلغتنامه دهخداپرندوار. [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) شب روز گذشته باشد که پریشب است و آنرا بعربی بارحةالاولی خوانند. پَرندوش . (برهان ). پریشب . (رشیدی ). و رجوع به پرندوش شود. || شمشیر آبدار را گویند. (اوبهی ).
برندآورلغتنامه دهخدابرندآور. [ ب َ رَ وَ ] (اِ مرکب ) شمشیر تیز. (از آنندراج ). شمشیر درخشان و تابان . (ناظم الاطباء). پرندآور. و رجوع به پرندآور شود.
روهنیلغتنامه دهخداروهنی . [ هَِ ] (اِ) آهن و پولاد جوهردار و آنچه از آن سازند. (برهان ) (آنندراج ). آهن گوهردار. (فرهنگ سروری ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت فرس اسدی ): این بیت (بیت فردوسی ) گذشته از اینکه معنی آن روشن نیست در ولف هم نیامده ولی ولف در کلمه ٔ روهنی که شاهد هم ندارد می نویسد. (یادداشت
آبگونلغتنامه دهخداآبگون . (ص مرکب ) برنگ آب . آبی . کبود. ازرق : ببارید و زهم بگسست و گردان گشت بر گردون [ ابر ]چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا. فرخی .الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی . <p class="aut
آورلغتنامه دهخداآور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آی