پرسندهلغتنامه دهخداپرسنده . [ پ ُ س َ دَ / دِ ] (نف ) سائل . مستفسر. سؤال کننده . مستفهم : لب شاه از آواز پرسنده مردزمانی همی بود با باد سرد. فردوسی .سخن هر چه گویم دگرگون کنم تن و جان پرسنده پر
ریسندهلغتنامه دهخداریسنده . [ س َ دَ / دِ ](نف ) آنکه می ریسد و رشته می سازد. (ناظم الاطباء). عصاب (منتهی الارب ): غازلة؛ زن ریسنده . (منتهی الارب ).
رسندهلغتنامه دهخدارسنده . [ رَ س َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه به کسی یا چیزی برسد. ج ، رسندگان . (فرهنگ فارسی معین ). واصل . (یادداشت مؤلف ): سهم صیوب ؛ تیر رسنده . (منتهی الارب ). بالغ. بِلْغ. بَلْغ. (یادداشت مؤلف ). || لاحق . (منتهی الارب ).
رشنیدهلغتنامه دهخدارشنیده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) به معنی بول و غایط است ، از دساتیر نقل شده است . (آنندراج ). شاش . پلیدی . بول . (یادداشت مؤلف ).
مستعلملغتنامه دهخدامستعلم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعلام . پرسنده از چیزی . (منتهی الارب ). پرسنده از خبر. (اقرب الموارد). رجوع به استعلام شود.
خبرپرسندهلغتنامه دهخداخبرپرسنده . [ خ َ ب َ پ ُ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خبرپرس . آنکه پرسش از خبر کند. آنکه بخواهد از طریق خبر کسب اطلاع کند. آنکه از طریق خبر خواهد که ره بمقصود برد.