پرستارزادهلغتنامه دهخداپرستارزاده . [ پ َ رَس ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دختر یا پسر از عبد و غلام و کنیز و اَمَه : بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین بخواهندگی من بدم پیشروصدوشست مرد از دلیران گوپدرت آن ش
زادهفرهنگ فارسی عمید۱. زاییده؛ زاییدهشده.۲. (اسم) فرزند: ◻︎ بزرگان شدند ایمن از خواسته / زن و زاده و باغ آراسته (فردوسی: ۷/۸۰).۳. فرزند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آدمیزاده، امامزاده، بزرگزاده، پرستارزاده، گدازاده، ◻︎ به ناپاکزاده مدارید امید / که زنگی به شستن نگردد سفید (فردوسی: لغتنامه: زاده).
زادهلغتنامه دهخدازاده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ، اِ) بمعنی زاد است که فرزند و زائیده شده و زائیده باشد . (برهان ) (آنندراج ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : چه گوئید گفتا که : آزاده ای بسختی همی پ
اگرچندلغتنامه دهخدااگرچند. [ اَ گ َ چ َ ] (حرف ربط مرکب ) مرکب از «اگر» و «چند». (مؤید الفضلاء). کلمه ٔ شرط و علاقه . (ناظم الاطباء) : اگرچند جان و تن ما گدازی وگر چند دین و دل ما ستانی .منوچهری . || به معنی هرچند وچندان نیز می باشد
پرستارلغتنامه دهخداپرستار. [ پ َ رَ ] (نف ، اِ) صفت فاعلی از پرستیدن . بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. (برهان ). مطلق خدمتکار. (غیاث اللغات ). قین . وصیف : بدو گفت بیژن که ای بدنژادکه چون تو پرستار کس رامبادچرا کشتی آن دادگر شاه راخد