پردللغتنامه دهخداپردل . [ پ ُ دِ ] (ص مرکب ) دلیر. پرجرأت . جسور. پرجسارت .پرجگر. دلاور. شیردل . نترس . بهادر. (غیاث اللغات ) (برهان ). شجاع . قوی دل . مقابل بددل و کم دل : فروهشته بر سرو مشکین کمندکه کردی بدان پردلان را ببند. فردوسی .</p
پردلفرهنگ فارسی عمیدشجاع؛ دلیر؛ دلاور؛ باجرئت؛ نترس: ◻︎ فروهشته بر سر دو مشکین کمند / که کردی بدان پردلان را به بند (فردوسی۲: ۲۵۶۴).
پیردللغتنامه دهخداپیردل . [ دِ ] (ص مرکب )که دلی پیر دارد. چون پیر مجرب و بخرد : باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان .خاقانی .
رذللغتنامه دهخدارذل . [ رَ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). ناکس و فرومایه . ج ، رُذول ، اَرْذال ، رَذْلون . (از اقرب الموارد). ناکس . (دهار) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 51). مردم ناکس . ج ، اَراذِل ، اَرْذال . (مهذب الاسم
رذللغتنامه دهخدارذل . [ رَ ] (ع مص ) ناکس و فرومایه گردانیدن کسی را.(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فرومایه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
رذیللغتنامه دهخدارذیل . [ رَ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه . (ناظم الاطباء)(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) : هست آن خوارزمشه شاه جلیل دل همی خواهد از این قوم رذیل . مولوی .|| ردی و هیچکاره از هر چیز. ج ، رُذَلاء، رُذالی ̍. (ناظم
پردلیلغتنامه دهخداپردلی . [ پ ُ دِ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردل . جسارت . دلیری . دلاوری . جرأت . پرجگری . شجاعت . مقابل بددلی : فریدون فکند آن کمند یلی به نیروی یزدان و از پردلی . فردوسی .بروز معرکه زین پردلی و پرجگریست که
پردلیلغتنامه دهخداپردلی . [ پ ُ دِ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردل . جسارت . دلیری . دلاوری . جرأت . پرجگری . شجاعت . مقابل بددلی : فریدون فکند آن کمند یلی به نیروی یزدان و از پردلی . فردوسی .بروز معرکه زین پردلی و پرجگریست که