پراکنیدنلغتنامه دهخداپراکنیدن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) پراکندن : بسا مرد لئیما که می بخوردکریمی بجهان در پراکنید. رودکی . || تخلف کردن .سرپیچی کردن : مرا مرده در خاک مصر آکنیدز گفتار من هیچ مپراکنید. <
پراکندنلغتنامه دهخداپراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن . پخش کردن . پاشیدن . پاچ
پراکندندیکشنری فارسی به انگلیسیbestrew, blaze, diffuse, dispel, disperse, dissipate, irradiate, issue, scatter
درپراکنیدنلغتنامه دهخدادرپراکنیدن . [ دَ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب )پراکنیدن . درپراکندن . متفرق کردن . پریشان کردن . بهمه جای افشاندن . و رجوع به پراکندن و پراکنیدن شود.
پخشیدنلغتنامه دهخداپخشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). || رَش ّ. رشاش . الرّشاش آنچه بپخشد از خون . (السامی ). پراکنیدن .
پرت و پلالغتنامه دهخداپرت و پلا. [ پ َ ت ُ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ، از اتباع ) تَرت و پَرت . تندوخند. تارومار. پخش و پلا. تَرت و مَرت . پراکنده . || چرندپرند. هذیان . سخنان نا به وجه .- پرت و پلا شدن ؛ متفرق شدن . پراکنده شدن .- پرت و پلا کردن </s
درپراکنیدنلغتنامه دهخدادرپراکنیدن . [ دَ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب )پراکنیدن . درپراکندن . متفرق کردن . پریشان کردن . بهمه جای افشاندن . و رجوع به پراکندن و پراکنیدن شود.