پرآژنگلغتنامه دهخداپرآژنگ . [ پ ُ ژَ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکنج . پرشکن . پرنورد : بماند ستم دلتنگ بخانه در چون فنگ ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ . حکاک .بدان کاخ بنشست بوزرجمهربدید آن پرآژنگ چهر سپهر.
پرآژنگفرهنگ فارسی عمیدپرچینوچروک: ◻︎ تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار / بداندیش را چهره بیرنگدار (فردوسی: ۶/۲۶۰).
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
بارانشوییrainout/ rain-outواژههای مصوب فرهنگستانزدوده شدن مواد زاید از هوا در پی بارش باران یا برف
رانگ رنگلغتنامه دهخدارانگ رنگ . [ ] (اِخ ) ناحیتی است از تبت بهندوستان و چینستان پیوسته و اندر تبت ناحیتی از این درویش تر نیست . جای ایشان در خیمه هاست و خواسته ٔ ایشان گوسپند است و خاقان تبت از ایشان سرگزیت ستاند ببدل خراج ، و این ناحیت یک ماه راه است اندر یکماهه ، گویند بر کوههای وی معدن زر است
رانۀ گرانیسنجgravimeter drift, gravity-meter drift, drift of gravimeterواژههای مصوب فرهنگستانتغییر تدریجی و ناخواسته در مقدار مرجعی که براساس آن اندازهگیری گرانی انجام میشود
آژنگلغتنامه دهخداآژنگ . [ ژَ ] (اِ) چین . شکن . شکنج . انجوغ . نَوَرد. ترنجیدگی که بر اندام افتد از خشم یا پیری و یا بیماری : بماندستم چون فنگ در این خانه و دلتنگ ز سرما شده چون نیل سر وروی پرآژنگ . حکاک .دلی را پر از مهر دارد سپهر
پرشکنجلغتنامه دهخداپرشکنج . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکن . پرآژنگ . پرنورد. پرانجوغ . || مجعد (موی ).
بوزرجمهرلغتنامه دهخدابوزرجمهر. [ زَ م ِ ] (اِخ ) نام وزیر انوشیروان . (از فهرست ولف ). بزرگمهر. (فرهنگ فارسی معین ) : برفتند یکسر پرآژنگ چهربیامد بر شاه بوزرجمهر. فردوسی .بیامد نهم روز بوزرجمهرپر از آرزو دل پرآژنگ چهر. <p class