پرآزارلغتنامه دهخداپرآزار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) سخت آرزده . سخت رنجیده و دردمند : دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال . بوشکور.اغلب با گشتن ترکیب شود : یکی گفت اسفندیار از پدرپرآزار گشت و
پرآزارفرهنگ فارسی عمید۱. بسیارآزرده؛ سخترنجیده؛ دردمند: ◻︎ دل من پرآزار از آن بدسگال / نبد دست من چیره بر بدهمال (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).۲. بسیارآزاردهنده: ◻︎ ز کندی به تیزی نهادند روی / پرآزار گشتند و پرخاشجوی (فردوسی: لغتنامه: پرآزار).
چرازارلغتنامه دهخداچرازار. [ چ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی چراگاه باشد. (آنندراج ). زمین چراگاه . (ناظم الاطباء). مرعی . مرتع. چراخوار. چراخور. چراجا. || جای روئیدن علف . (ناظم الاطباء). علف زار. گیاه زار. سبزه زار.
رایاآزاریcyberstalkingواژههای مصوب فرهنگستانآزار افراد با استفاده از نامۀ الکترونیکی یا پیام فوری یا ازطریق ارسال پیام به یک وبگاه یا گروه گفتوگو (discussion group) که نوعی جُرم به حساب میآید
پیرزارچلغتنامه دهخداپیرزارچ . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . واقع در 1هزارگزی خاور ساردوئیه ، سر راه فرعی ساردوئیه به راین . دارای 15 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
روزگارلغتنامه دهخداروزگار. (اِ مرکب ) از: روز + گار. (از غیاث اللغات ) در پهلوی روچکار مجموعه ٔ ایام . (فرهنگ فارسی معین ). ایام . زمان . وقت .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) مدت : بتا روزگاری برآید براین کنم پیش هرکس ترا آفرین . بوشکور.<
کنگر کندنلغتنامه دهخداکنگر کندن .[ ک َ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کار بی منفعت بسیار مشقت بی حاصل پرآزار و تعب کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). محنت بی حاصل و بیهوده کشیدن . (ناظم الاطباء). کار بی منفعت و پرمشقت کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
هشیاردللغتنامه دهخداهشیاردل . [ هَُ ش ْ دِ ] (ص مرکب ) بیدار. دانا. هوشمند. خداوند هوش و خرد و عقل و ذکاوت : به کاخ اندر آمد پرآزار دل ابا کاردانان هشیاردل . فردوسی .چنین گفت کای پور هشیاردل یکی تیز گردان بر این کار دل . <p cl
چیره بودنلغتنامه دهخداچیره بودن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) مسلط بودن . فایق بودن . توانا و قادر بودن . توانائی داشتن : بلاغت نگه داشتندی و خطکسی کو بدی چیره بر یک نقط. فردوسی .از ایرانیان شاد شد شهریار
بیدینلغتنامه دهخدابیدین . (ص مرکب ) (از: بی +دین ) کافر و بیراه و بی مذهب . (آنندراج ). بی کیش و بی مذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). کافر. بی کتاب . که دین ندارد. (یادداشت مؤلف ). آنکه دین ندارد. بی کیش . لامذهب . مقابل دیندار. زندیق . (مهذب الاسماء) : بمن بر پس از مرگ