پذیرفتهلغتنامه دهخداپذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : <
پذیرفتهفرهنگ فارسی معین(پَ رُ تِ یا تَ) (اِمف .) 1 - قبول کرده ، مقبول . 2 - آن چه بر عهده گرفته باشند. 3 - (عا.) مستجاب . 4 - صورت (فلسفه ).
پذرفتهلغتنامه دهخداپذرفته .[ پ ِ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اقرار کرده . اعتراف کرده . (برهان ). || قبول کرده . (برهان ) : کدام زاویه است که پذرفته ٔ قوس بود. (التفهیم ). || مقبول . پذیرفته : روزه پذرفته باد
ضرفطةلغتنامه دهخداضرفطة. [ ض َ ف َ طَ ] (ع مص ) بستن و محکم گردانیدن کسی یا چیزی را. (منتهی الارب ).
فرهنگ پذیرفتهadopted cultureواژههای مصوب فرهنگستانفرهنگی که درخلال فرهنگپذیری از سوی فرد یا گروهی در جامعه مورد پذیرش قرار میگیرد و سبب تغییر در فرهنگ اولیه میشود
زاویه ٔ پذرفته ٔ قوسلغتنامه دهخدازاویه ٔ پذرفته ٔ قوس . [ ی َ / ی ِ ی ِ پ ِ رُ ت َ ی ِق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاویه ای که مساوی باشد با زاویه ٔ حادث میان دو وتر متلاقی در یک نقطه از قوس . بیرونی آرد: هرگاه که از دو سر قوس دو خط بیرون آری چنانک بر یکی نقطه از آن قوس گرد
فرهنگ پذیرفتهadopted cultureواژههای مصوب فرهنگستانفرهنگی که درخلال فرهنگپذیری از سوی فرد یا گروهی در جامعه مورد پذیرش قرار میگیرد و سبب تغییر در فرهنگ اولیه میشود
ناپذیرفتهلغتنامه دهخداناپذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نامقبول . مردود. قبول نشده . مستجاب نشده . تصویب نشده : عذرهای دگرم هست و نگویم زین بیش ناپذیرفته بود عذر چو بسیاربود.امیرمعزی .
فرهنگ پذیرفتهadopted cultureواژههای مصوب فرهنگستانفرهنگی که درخلال فرهنگپذیری از سوی فرد یا گروهی در جامعه مورد پذیرش قرار میگیرد و سبب تغییر در فرهنگ اولیه میشود