پذیرفتنفرهنگ فارسی عمید۱. قبول کردن؛ اجابت کردن.۲. بر عهده گرفتن.۳. کسی را نزد خود بار دادن.۴. پذیرایی کردن.
پذیرفتنلغتنامه دهخداپذیرفتن . [ پ َ رُ ت َ ] (مص ) پذرفتن . قبول . (تاج المصادر بیهقی ). قبول کردن . برداشتن . استقبال : خواهی اندکتر از جهان بپذیرخواهی از ری بگیرتا بحجاز. رودکی .پذیرفت ازو شهریار آنچه گفت گل رویش از تازگی برشکفت
پذیرفتندیکشنری فارسی به انگلیسیaccept, allow, countenance, OK, own, pardon, receive, recognize, sanction, see, shoulder, surrender, swallow, take, tap, undertake, welcome, yes
پذرفتنلغتنامه دهخداپذرفتن . [ پ ِ رُ ت َ ] (مص ) پذیرفتن . قبول کردن . تعهّد. تقبّل : بپذرفت وفرمود تا باژ و ساونخواهند اگر چندشان بود تاو. فردوسی .زواره بدو گفت کای نامدارنبایست پذرفت از او زینهار. فردوسی .
درمان پذیرفتنلغتنامه دهخدادرمان پذیرفتن . [ دَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) علاج پذیرفتن . قابلیت علاج یافتن . چاره پذیر شدن : نبود چاره حسودان دغا را ز حسدحسد آنست که هرگز نپذیرد درمان . فرخی .دلش می داد تا فرمان پذیردقوی دل گردد و درمان پذ
پذیرفتنیلغتنامه دهخداپذیرفتنی . [ پ َ رُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور پذیرفتن . قبول کردنی . قابل قبول . || در اصطلاح بانک سندی که قابل قبول باشد .
پذیرفتنیacceptableواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گفتهای که ازنظر گویشور زبان قابل قبول است و عملاً به کار میرود
پذیرفتنیدیکشنری فارسی به انگلیسیadmissible, acceptable, all right, allowable, legitimate, passably, receivable, tenable, tolerable
پذیرفتنیفرهنگ مترادف و متضادباورکردنی، پسندیده، قابلقبول، مطلوب، مقبول، موردپسند ≠ غیرقابلقبول، نپذیرفتنی
پذیرفتنیلغتنامه دهخداپذیرفتنی . [ پ َ رُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور پذیرفتن . قبول کردنی . قابل قبول . || در اصطلاح بانک سندی که قابل قبول باشد .
پذیرفتنیacceptableواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گفتهای که ازنظر گویشور زبان قابل قبول است و عملاً به کار میرود
درپذیرفتنلغتنامه دهخدادرپذیرفتن . [ دَ پ َرُ ت َ ] (مص مرکب ) پذیرفتن . قبول کردن : گر ایدون که او درپذیرد مرااز این تاختن دست گیرد مرا.فردوسی .چنین رای بینم من ای پهلوان اگر درپذیری به روشن روان . فردوسی .
درمان پذیرفتنلغتنامه دهخدادرمان پذیرفتن . [ دَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) علاج پذیرفتن . قابلیت علاج یافتن . چاره پذیر شدن : نبود چاره حسودان دغا را ز حسدحسد آنست که هرگز نپذیرد درمان . فرخی .دلش می داد تا فرمان پذیردقوی دل گردد و درمان پذ
پوزش پذیرفتنلغتنامه دهخداپوزش پذیرفتن . [ زِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول پوزش کردن . بحل کردن . بخشیدن : چو بشنید ازو بهمن نیک بخت نپذرفت پوزش ، بر آشفت سخت .فردوسی .
خلل پذیرفتنلغتنامه دهخداخلل پذیرفتن . [ خ َ ل َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول خلل کردن . فساد و تباهی پذیرفتن : به تضریب نمام خائن بنای آن دوستی خلل پذیرد. (کلیله و دمنه ).
زوال پذیرفتنلغتنامه دهخدازوال پذیرفتن . [ زَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) نیست شدن . ازمیان رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). فانی شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و زوال و ماده ٔ بعد شود.