پخشیدنلغتنامه دهخداپخشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). || رَش ّ. رشاش . الرّشاش آنچه بپخشد از خون . (السامی ). پراکنیدن .
خیسیدنلغتنامه دهخداخیسیدن . [ دَ ] (مص ) خیس شدن . خیس خوردن . نُقوع . اِنتِقاع . (یادداشت بخط مؤلف ). || نم کردن . ترکردن . || گداختن . || حل کردن . || سرشتن مانند معجون . خمیر کردن با دست و یا پا چیزی را. || خاییدن . || ترسیدن . هراسیدن . || پس جستن اسب . || ترسیده شدن . (ناظم الاطباء).
خسپیدنلغتنامه دهخداخسپیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) لگد زدن . پایمال کردن . پاسپر نمودن . (از ناظم الاطباء).
خسپیدنلغتنامه دهخداخسپیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) خوابیدن . خفتن . خسبیدن . (از ناظم الاطباء). خفتیدن : چو شاه جهاندار بشنید رازبر آن گوشه ٔ تخت خسپید باز.دقیقی .
خسیدنلغتنامه دهخداخسیدن . [ خ َ دَ ] (ع ص ) خاییدن . در زیر دندان نرم کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (از لغت محلی شوشتری ).
پخسیدنلغتنامه دهخداپخسیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) پژمردن از غم و تَبش . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). تافتن دل از غم تهی دستی . گدازش و کاهش بدن از اندوه . پژمرده شدن : همچو گرمابه که تفسیده بودتنگ آئی جان
پخچیدنلغتنامه دهخداپخچیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) کوفته شدن . پهن گردیدن . (برهان ). پخشیدن . بپا کوفته شدن . پهن شدن چیزی که به آن ضربی رسیده باشد. پخچودن . پخشودن .