پایان نگر

pāyānnegar

معنی

کسی که آخر و عاقبت کاری را بنگرد و دربارۀ آن فکر کند؛ پایان‌نگرنده؛ پایان‌بین؛ عاقبت‌بین.

جست‌وجوی دقیق

پایان نگر

لغت‌نامه دهخدا

پایان نگر. [ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) پایان بین . عاقبت بین . عاقبت اندیش . دوراندیش : چشم شه دو گز همی دیداز لغزچشم آن پایان نگر پنجاه گز.مولوی .

پایان نگر

فرهنگ فارسی عمید

کسی که آخر و عاقبت کاری را بنگرد و دربارۀ آن فکر کند؛ پایان‌نگرنده؛ پایان‌بین؛ عاقبت‌بین.

جست‌وجوی هم‌آوا

آیین‌نامۀ بین‌المللی امنیت کشتی‌ها و تسهیلات ‌بندری

international ship and port facility code

واژه‌های مصوب فرهنگستان

آیین‌نامه‌ای که سازمان بین‌المللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتی‌ها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازم‌الاجراست اختـ . آیین‌نامۀ باکوب ISPS code

یگان یگان

عین انی

لغت‌نامه دهخدا

عین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.

عان عان

لغت‌نامه دهخدا

عان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .

آهن پچان

گویش مازنی

منطقه ای در راه جواهرده(جوردی)رامسر که آثاری از ذوب فلز،در ...

جست‌وجوی مشابه

پایان نگری

لغت‌نامه دهخدا

پایان نگری . [ ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) دوراندیشی . عاقبت اندیشی .

جست‌وجوی متن

پایان بین

فرهنگ فارسی عمید

کسی که آخر و عاقبت کاری را در نظر بگیرد و دربارۀ آن فکر کند؛ عاقبت‌بین؛ عاقبت‌اندیش؛ پایان‌نگر.

نگر

نگر. [ ن ِ گ َ ] (نف مرخم ) نگرنده . آنکه می نگرد.نعت فاعلی مرخم از نگریستن . رجوع به نگریستن شود.ترکیب ها:- اندک نگر . بدنگر. پایان نگر. خویشتن نگر. دست نگر. عاقبت نگر.رجوع به هریک از این مدخل ها شود.

دوراندیش

لغت‌نامه دهخدا

دوراندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) مآل بین . نقیض عجول . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). عاقل و دوربین . (آنندراج ). گربز. (لغت فرس اسدی ). مطلع و با بصیرت و پیش بین . (ناظم الاطباء). پایان نگر. عاقبت اندیش . مآل اندیش . آتیه بین . عاقبت بین . (یادداشت مؤلف ) <span

لغز

لغت‌نامه دهخدا

لغز. [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لُغز. || چیستان . لُغُز. لُغْز. ج ، الغاز. (منتهی الارب ). ماکذا. دیسان . (لغت محلی شوشتر، ذیل دیسان ). چیست آن . سخنی باشد پوشیده . (اوبهی ). پَرد. (السامی ). بُرد. (سروری ). اُحجیه . بَرد. (برهان ). اُغلوطه . (سروری ذیل

جست‌وجوی هم‌آغاز

پایان

فرهنگ فارسی عمید

۱. نقطه یا لحظۀ اتمام چیزی؛ نهایت؛ انتها.۲. بخش آخری هرچیز.۳. [قدیمی] بخش پایینی هر چیز: ◻︎ سخن نیز نشنید و نامه نخواند / مرا پیش تختش به پایان نشاند (فردوسی: ۲/۳۴۱).

پایان

لغت‌نامه دهخدا

پایان . (اِ) آخر و انتها و نهایت و کرانه ٔ هرچیز. (برهان ). غایت .کران . اَمَد. اَجَل . عاقبت . فرجام . قُصاری . (دهار).سرانجام . انجام . مُدیه . مُدی . منتهی . تَک . تَه . قعر. خاتمه . اختتام . ختم . غِب ّ. مَغبّه . (منتهی الارب ). آخر کار. عاقبت کار. پایان کار. پس کار <span

پایان

دیکشنری فارسی به عربی

اثمار , استنتاج , انهاء , تکملة , توقف , حد , فترة , نقطة , نهاية

پایان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

breakup, close, closure, completion, conclusion, end, ending, expiration, expiry, extremity, finis, finish, issue, kibosh, last , period, stop, surcease, tag, tail end, terminal, termination, terminus, windup, wrap-up

پایان

دیکشنری فارسی به ترکی

son

جست‌وجوی هم‌قافیه

درازپایان

لغت‌نامه دهخدا

درازپایان . [ دِ ] (اِ مرکب ) ج ِ درازپا. از حیوانات آنکه پای طویل دارد، چون : اسب و اشتر و استر. مقابل کوتاه پایان ، چون : گوسفند و بز. و رجوع به درازپا شود.

دوال پایان

لغت‌نامه دهخدا

دوال پایان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نرم پایان . (یادداشت مؤلف ).

دوپایان

لغت‌نامه دهخدا

دوپایان . [ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح جانورشناسی ) جانورانی که دو پا دارند. (از لغات مصوب فرهنگستان ).

پوپایان

لغت‌نامه دهخدا

پوپایان . [ پ ُ ] (اِخ ) شهری در کلمبیا، کرسی ایالت کوکا (آمریکای جنوبی ) نزدیک ریومولینو ، در 370 هزارگزی جنوب غربی بوگوته و در ارتفاع 1666 گز از سطح دریا در نزدیکی دو کوه آتش فشان در محلی بسیار شاعرانه جای

چوپایان

لغت‌نامه دهخدا

چوپایان . (اِخ ) از مزارع میان ولایت مشهد مقدس است . در هشت فرسخی شهر واقع است . بیست خانوار سکنه دارد. از آب رودخانه ٔ کشف رود مشروب میشودو هوایش معتدل می باشد. (مرآت البلدان ج 4 ص 276).

درپیوند

بیشتر بدانید

پایان نگر

pāyānnegar

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

گویش مازنی

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به ترکی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا