پالیزگاهلغتنامه دهخداپالیزگاه . (اِ مرکب )جالیز.فالیز.پالیز. پالیززار. مِبطخه : مگر دیوانه ای می شد براهی سر خر دید در پالیزگاهی .عطار (از اسرارنامه ).
الجوعلغتنامه دهخداالجوع . [ اَ ] (ع اِ) گرسنگی . رجوع به جوع شود. || در مقام شکایت ازگرسنگی گویند، و گاهی الجوع الجوع به تکرار آرند.
علیاجاهلغتنامه دهخداعلیاجاه . [ ع ُل ْ ] (ص مرکب ) مؤنث عالی جاه . عنوانی بزرگ داشت زنی را. از القاب و عناوین زنان . خطابی تفخیم آمیز زنان را.
حلجةلغتنامه دهخداحلجة. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) مسافت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گویند: بیننا و بینهم حلجة صالحة او بعیدة او قریبة. (اقرب الموارد).
پالیزفرهنگ فارسی عمید۱. باغ؛ بوستان؛ پالیزگاه: ◻︎ به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالهٴ او ببالد همی (فردوسی۴: ۱۵۸۵).۲. کشتزار.۳. زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه، و امثال آنها کاشته باشند؛ باغتره.