پازهرلغتنامه دهخداپازهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) پادزهر : سخن زهر و پازهر و گرم است و سردسخن تلخ و شیرین و درمان و درد. بوشکور.نه هر که دارد پازهر زهر باید خورد. ابوالفتح بستی .که پازهر زهر است کافزون شود
اجهرلغتنامه دهخدااجهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی ازجهر. || (ص ) آنکه در آفتاب چیزی نبیند. روزکور. (تاج المصادر). || مرد دیداری تمام خلقت . || اسب که غره ٔ وی همه روی وی را گرفته باشد. || احول ِ دیداری . (منتهی الارب ). و عبارت تاج العروس این است : [ و ] الأجهر؛ الأحول الملیح الجهرة، ا
اظهرلغتنامه دهخدااظهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) خطاط. میرخواند وی را در زمره ٔ خطاطان عصر تیموریان آورده و در خط خوش او را به ابن مقله و یاقوت همانند کرده است . رجوع به حبیب السیر ص 116 شود. نامش ظهیرالدین بوده و در رساله ٔ نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی ایران ا
اظهرلغتنامه دهخدااظهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) نامش میرغلامعلی دهلوی و از شاعران هندوستان بود و در سال 1182 هَ . ق . در مرشدآباد درگذشت . او راست :نه مرا تو می شناسی ، نه ترا شناختم من بکدام آشنائی ، ز تو دردسر گرفتم . (از قاموس الاعلا
اظهرلغتنامه دهخدااظهر. [ اَ هََ ] (اِخ )از شاعران هندوستان و نامش احمدخان بود. او راست :الهی در دلم انداز عشق بی محابا راکنم تا سیر چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را. (از قاموس الاعلام ترکی ).صاحب الذریعه می نویسد: شعر وی در گلشن (ص <span class="hl" dir="lt
اظهرلغتنامه دهخدااظهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) روشن تر و آشکارتر. (آنندراج ). آشکارتر و ظاهرتر. آشکارتر و نمایان تر. (ناظم الاطباء) : فضل تو ظاهر است بر همه کس کرم تو ز فضل تو اظهر. سوزنی .- علی الاظهر ؛ بنابر
ریخرلغتنامه دهخداریخر. [ خ َ ] (اِ) سنگ پازهر. (از ناظم الاطباء). نوعی از پازهر و معرب آن فادزهر است . (آنندراج ) (برهان ). نوعی از پازهر. (فرهنگ جهانگیری ).
انذرولغتنامه دهخداانذرو. [ اَ ذَ ](اِ) انزرو. پازهر. (ناظم الاطباء). پازهر. فادزهر. (از برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به پادزهر شود.