وقفهدیکشنری فارسی به انگلیسیabeyance, break, check, discontinuance, gap, halt, intermission, interregnum, interruption, interval, lapse, outage, pause, respite, rest, standstill, stop, stoppage, tie-up
وقفهفرهنگ فارسی معین(وَ فِ یا فَ) [ ازع . ] (اِمص .) 1 - توقف ، ایست . 2 - توقف در حرفی از کلمه . 3 - فراغت ، فرصت .
وقفهفرهنگ مترادف و متضادایست، بند، تعطیل، توقف، درنگ، رکود، سکته، سکون، فترت، فرصت، متارکه، مکث ≠ پویایی
وقفةلغتنامه دهخداوقفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) پی که بر کمان پیچند. || پی بالای گرده ٔ علیا. هما وقفتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || ایست . درنگ . مکث . توقف : چه یوسف شربتی در دلو خورده چه یونس وقفه ای در حوت کرده . نظامی .</p
وقیفةلغتنامه دهخداوقیفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) بز کوهی که در پناه سنگی ایستاده باشد از بیم سگان و فرودآمدن نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
وقفةدیکشنری عربی به فارسیمطرح کردن , گذاردن , قراردادن , اقامه کردن , ژست گرفتن , وانمود شدن , قيافه گرفتن , وضع , حالت , ژست , قيافه گيري براي عکسبرداري , )سوال پيچ کردن باسلوال گير انداختن
درخواست وقفهinterrupt requestواژههای مصوب فرهنگستاننشانک/ سیگنالی که برنامۀ جاری را قطع و برنامۀ ضروریتری را به کار میاندازد
درخواست وقفهinterrupt requestواژههای مصوب فرهنگستاننشانک/ سیگنالی که برنامۀ جاری را قطع و برنامۀ ضروریتری را به کار میاندازد
روال وقفهگردانیinterrupt handling routineواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از نرمافزار سامانۀ عامل که عمل وقفهگردانی را انجام میدهد
وقفه در آتشhang fireواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن عملکرد سامانۀ آتش با تأخیر یا اخلال همراه است
درخواست وقفهinterrupt requestواژههای مصوب فرهنگستاننشانک/ سیگنالی که برنامۀ جاری را قطع و برنامۀ ضروریتری را به کار میاندازد
بی وقفهدیکشنری فارسی به انگلیسیalways, away, ceaseless, consecutive, continuous, eternal, forthwith, nonstop, incessant, running, steady, straight, together, perpetual, rapid-fire, relentless, remorseless, straightway, unbroken, uninterrupted, unremitting, unremittingly
بلاوقفهفرهنگ مترادف و متضادپیاپی، پیدرپی، پیوسته، علیالدوام، لاینقطع، مدام، مداوم، مستمر، مستمراً، وقفهناپذیر ≠ ناپیوسته، نامستمر، وقفهپذیر