وقعةلغتنامه دهخداوقعة. [ وِ ع َ ] (ع اِ) هیأت ِ افتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).برای نوع است . (از اقرب الموارد). گویند: انه لحسن الوقعة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
وقعةلغتنامه دهخداوقعة. [ وَ ع َ ] (ع اِ) خواب آخر شب . (اقرب الموارد). || آسیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آسیب کارزار که در پی یکدیگر آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). صدمه پس از صدمه . (اقرب الموارد). کارزار. (مهذب الاسماء) : ناقه ٔ صالح از حسد مکشیدپایه ٔ
وقعةلغتنامه دهخداوقعة. [ وَ ق َ ع َ ] (ع اِ) یکی وقع به معنی سنگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به وقع شود.
وقهةلغتنامه دهخداوقهة. [ وَ هََ ] (ع اِمص ) بندگی و فرمانبرداری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طاعت . (اقرب الموارد). رجوع به وقه شود.
وقیحهلغتنامه دهخداوقیحه . [ وَ ح َ / ح ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث وقیح . زن بی شرم : رغم این نفس وقیحه خوی راگر نپوشم رو، خراشد روی را.مولوی .
عکاظلغتنامه دهخداعکاظ. [ ع ُ ] (اِخ ) (یوم ...) از جنگهای فجار است . (از مجمع الامثال میدانی ). یوما عکاظ؛ دو جنگ عکاظ، زیرا در آنجا وقعه ای پس از وقعه ای دیگر رخ داد. (از اقرب الموارد).
سوقعهلغتنامه دهخداسوقعه . [ س َ ق َ ع َ ] (ع اِ) گوشه ٔ چیزی وناحیه ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جایی که روغن قرار گیرد از ثرید. (منتهی الارب ). آنجای از ثرید که روغن در آن قرار گیرد. || آنجا از عمامه و خمار و چادر و چارقد که بسر متصل میشود و زودچرک میگیرد و چرکناک میشود
صوقعهلغتنامه دهخداصوقعه . [ ص َ ق َ ع َ ] (ع اِ) عمامه . || خرقه ای که زنان زیر معجر اندازند تا چرک نگیرد. || سخت جای حرب . || جای روغن از اشکنه . || میان سر و جای سپیدی آن . || (مص ) بر سر کسی زدن یا زدن او را. (منتهی الارب ).