وسمهفرهنگ فارسی معین(وَ مِ) [ ع . وسمة ] (اِ.) گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورúد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند.
ویسمهلغتنامه دهخداویسمه . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
وسمةلغتنامه دهخداوسمة. [ وَ م َ / وَ س ِ م َ ] (ع اِ) حنای مجنون . کتم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خطر. (منتهی الارب ). گیاهی است برگش شبیه برگ مورْد و ساقش غیرمجوف و ثمرش به قدر فلفلی و بعد از رسیدن سیاه گردد و بدان ابرو و موی را خضاب کنند و در آن قوه ٔ
وسیمةلغتنامه دهخداوسیمة. [وَ م َ ] (ع ص ) مؤنث وسیم . زن جمیل نیکوروی . ج ، وسام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وسیم شود.
وشیمةلغتنامه دهخداوشیمة. [ وَ م َ ] (ع اِمص ) بدی و دشمنی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). گویند: بینهما وشیمة؛ ای کلام شر و عداوة. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). بدی و دشمنی و عداوت و شر. (ناظم الاطباء).
وصمةلغتنامه دهخداوصمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) یکی وصم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عیب . (اقرب الموارد). ننگ و عار و عیب . (ناظم الاطباء). رجوع به وصم و وصمت شود. || سوگند و یمین در معصیت . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سستی در بدن . (از اقرب الموارد).
وسمتلغتنامه دهخداوسمت .[ وَ م َ ] (ع مص ) وسمة. داغ کردن . || مجازاً، تهمت کردن . (غیاث اللغات ). رجوع به وسمة شود.
وسمةلغتنامه دهخداوسمة. [ وَ م َ / وَ س ِ م َ ] (ع اِ) حنای مجنون . کتم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خطر. (منتهی الارب ). گیاهی است برگش شبیه برگ مورْد و ساقش غیرمجوف و ثمرش به قدر فلفلی و بعد از رسیدن سیاه گردد و بدان ابرو و موی را خضاب کنند و در آن قوه ٔ
لاوسمهلغتنامه دهخدالاوسمه . [ وَ م َ / م ِ ] (اِ) نام نسیجی است : آیا بروی شاهد والا چه خوش زنندمشاطگان جامه ٔ لاوسمه خالها. نظام قاری (دیوان البسه ص 38).گشته ام گرد